وقتی صحبت از شجاعت به میان می‌آید نا‌خودآگاه افراد خاصی در ذهن‌مان تداعی می‌شوند، افرادی که رفتارهایی کرده‌اند که کمتر کسی انجام می‌دهد. اما در این پست شجاعت معنی متفاوت‌تری دارد.

امروز در صفحه‌ای یک جمله نظرم را جلب کرد.

《 سوگواری بهایی است که بابت شجاعت دوست‌داشتنِ دیگران می‌پردازیم.》 این جمله از اروین‌یالوم است.

بار اول که جمله را خواندم برایم عجیب آمد. با خود گفتم: یعنی چی؟ مگر دوست داشتن دیگران شجاعت ‌می‌خواهد؟

کمی فکر کردم. معمولن اینطور مواقع پای خودم را وسط می‌کشم! خودم و احساسم یا تجربیاتم را می‌آورم وسط ماجرا ! مثلن در مورد خودم : برای فردی که هم خون و از اقوامم بوده نتوانستم سوگواری کنم! از مرگشان متاثر شدم ولی چون حس تعلق قلبی به آنها نداشته‌ام، نتوانستم سوگواری کنم.‌ حتا اشکی سرازیر نشد ! به جمله‌ی یالوم عمیق‌تر فکر کردم و دریافتم: بله دوست داشتن دیگران شجاعت می‌خواهد، وقتی بتوانی حتا آنها که به تو و دیگران زخم زده‌اند،  دوست بداری و برایشان سوگواری کنی، شجاعت می‌خواهد! البته دوست داشتن واقعی نه حسی از روی ترحم و دلسوزی.

کمی به اتفاقات اخیر و رفتار و تفکر آدمها دقیق‌ شدم. بیشتر افراد نمی‌توانند دوست داشتن واقعی را از وابستگی بیمار گونه و احساس ترحم به دیگران و ترس از تنهایی تشخیص دهند، دلسوزی را دوست داشتن به حساب می‌آورند و بعد از روی ترس و ضعف اشک می‌ریزند، البته بیشتر به حال خود دل می‌سوزانند!

به نظر من در دنیای امروز فردی که بتواند دیگری را دوست بدارد، زخم نزند، سرزنش نکند و درک کند و به راستی عشق بورزد، بسیار کمیاب است.

بله، دوست داشتن شجاعت می‌خواهد و آنجاست که به دنبال از دست دادن فرد، سوگواری عمیق را تجربه می‌کنیم.

من افرادی را می‌شناسم که قادر به دوست داشتن دیگران نیستند، آنها نمی‌توانند غم دیگران را درک کنند،هر چه هست ظاهری‌ست. شنونده‌های خوبی نیستند. برای همین با نظرات عجیب و غریب دیگران را به سرعت به آرامش دعوت می‌کنند، سوگواری کافیست ! آنها نمی‌توانند دیگران را درک کنند. به نظر من کسی که در درک دیگری عاجز است هیچ چیز و هیچ کسی را در هیچ شرایطی نمی‌تواند درک کند. ظاهرن همه چیز به کمبود شعورش بر می‌گردد.‌

به قول ایمان سرورپور

شعور یعنی قبل از اینکه درک بشی، دیگران رو درک کنی.