یکی از کارهایی که هر روز دقایقی به آن می‌پردازم، نشستن در سکوت بدون موبایل و بدون نوشتن است.

وقتی مسئله‌ای ذهنم را درگیر می‌کند به دنبال ضعف یا خلاءچیزی در خودم می‌گردم؛ می‌پرسم: این حرف و یا این مسئله پیش‌آمده و ذهن مرا درگیر کرده.آیا این مسئله آنقدر بزرگ است که ساعتها و گاهی روزها ذهن من درگیرش شود؟ چه‌قدر مهم است؟ باید حل شود یا رها شود؟

گاهی ما روزها به چیزی فکر می‌کنیم که اگر با سلامتی جسم و روانمان مقایسه‌اش کنیم، آن مسئله پشیزی نمی‌ارزد! پس چرا درگیرش می‌شویم؟

من آموخته‌ام وقتی مسئله‌ای ظاهرا بغرنج می‌شود و مانند کلافی سردرگم درذهن ما راه به جایی نمی‌یابد اگر واقعا حل‌شدنی نیست و سلامتی روان و جسم‌مان در خطر است، باید رها شود. اما چگونه؟

بنظر من این خودِما هستیم که به مسئله‌ای حجم می‌دهیم‌ و در ذهن‌مان بزرگش می‌کنیم.‌ وقتی ما این توانایی را داریم که مدام به چیزی فکر کنیم و پَرو بالش بدهیم و از کاه کوه بسازیم پس توانایی این را داریم که قدرت ذهنی‌مان را نیز بالاتر ببریم و روی افکار‌مان کار کنیم.

در ادامه دو مثال می‌آورم:

یک: مسئله‌ای که قابل حل است.

دو: مسئله‌ای که باید رها شود.

مثال اول:

روزی که نوشتن در بستر سایت را شروع کردم. اولین نوشته‌ام به‌ صد کلمه نرسید. تقریبا بیشتر از یکساعت برای نوشتن و ویرایش آن‌ متن زمان صرف کردم.

من هیچوقت تصور نمی‌کردم بعدها بتوانم در زمانی کمتر از یکساعت متن هفتصد کلمه‌ای بنویسم اما نوشتم.

مداومت و روزانه‌نویسی در سایت بسیار دور از ذهن بود اما میسر شد. نوشتن کتاب برایم رویا بود اما به‌ واقعیت پیوست؛ چه چیزی باعث شد من بر محدودیت‌های ذهنی‌ام غلبه کنم ؟

کار بر روی خودم و توانایی‌هایم و درک این مسئله که من می‌توانم برمحدودیت‌های ذهنی غلبه کنم. زندگی‌نامه ی افرادی را می‌خواندم که با سختکوشی بر مسائل و چالش‌ها غلبه کرده بودند. پس من هم ادامه دادم و نتیجه گرفتم. در نتیجه این دغدغه‌ای که ذهن مرا به خودش مشغول کرده بود، حل شدنی بود.

مثال دوم:

چگونه رها کنیم؟

من می‌گویم اگر روی موج سوار هستی و زندگی مدام تو را بالا و پایین می‌برد تنها یک پیام‌دارد؛

《تو باید رشد کنی!》

به کلمه‌ی باید دقت کنید و روی آن تمرکز کنید. به تجربه آموخته‌ام که فراز و فرودهای زندگی یعنی اینکه من قابلیت یک زندگی و موقعیت بهتر دارم. یعنی من از جایی و چیزی که هستم چه جایگاه اجتماعی و چه از نظر فردی و روابطم باید باید باید بهتر شوم.

اگر قرار بود همه چیز خوب و بی‌نقص و عالی باشد که رشدی هم در کار نبود. چون تفکری در کار نبود. چون خلاقیتی در کار نبود. در فراز و فرودهاست که ذهن به کار می‌افتد و دنبال راه چاره می‌گردد.

اگر حل شد که چه عالی!  اما اگر آسیب جسمی، روانی و خانوادگی برای من داشته باشد که بدون لحظه‌ای تعلل باید رها کنم.

رها کردن آداب دارد. گاهی ما باید شخصی را رها کنیم و گاهی باید کنترل بر شرایط و یا کنترل‌کردن شخصی خاص را رها کنیم.

از خودتان بپرسید و حتما پاسخش را برای خودتان بنویسید. این تمرین معجزه می‌کند.

_چرا به این مسئله یا شخص چسبیده‌ام؟

_ اگر سه_چهار روز اصلا کنترلش نکنم و فاصله‌ام را حفظ کنم و پیگیری نکنم، چه می‌شود؟

_ آیا سخت چسبیدن به مسئله‌ای به این دلیل نیست که می‌خواهم قدرتم را به دیگری نشان دهم؟

_ از چه نگرانم؟ آیا از چیزی می‌ترسم؟

اگر واقعا از چیزی می‌ترسید پس باید روی ترسهای‌تان کار کنید آنگاه خواهید دید که آن درگیری‌های ذهنی کم‌کم از بین می‌روند.

گاهی این درگیری‌ها به دلیل منیت ماست.من محال است اشتباه کنم. من همیشه می‌توانم، من خوبم، من از همه بهترم، من…

اغلب مسائلی که سخت به آنها چسبیده‌ایم و لحظاتمان را با حل‌شدن در آنها تلخ می‌کنیم به این دلیل است که نمی‌خواهیم بقول معروف ” کم بیاوریم”!

خوب است به این درک برسیم که،《ما لازم نیست به هر چیزی عکس‌العمل نشان دهیم و برای هر رفتاری یا حرفی پاسخی داشته باشیم.》

گاهی لازم‌است فقط کنار بنشینیم و نظاره‌گر باشیم. کمی صبوری لازم است و بعد خواهیم دید همه چیز به سادگی و هماهنگ انجام می‌شود و آرامش به لحظه‌‌های ما باز می‌گردد.