شاید برای شما پیش آمده باشد که یک پیام یا ویدیو از دوستی دریافت میکنید و دوستتان از تاثیرگذاری و کیفیت عالی محتوای پست تعریف میکند، شما با توجه به تعریفهای دوستتان پیج مورد نظر را فالو میکنید؛ اما پس از گذشت چند روز حس و حال خوبی از محتوای آن پیج نمیگیرید.
صرفنظر از محتوایی که آن شخص ارائه میدهد، چیزی در کلام، طرز گفتار، منش و رفتار او هست که حس خوبی به شما منتقل نمیکند.
کاری که من میکنم اینست؛ وقتی از آن شخص حس خوبی نمیگیرم آنفالو میکنم، فرقی نمیکند که محتوای پیجش چقدر عالی و در سطح بالایی باشد، در هر حال آنفالو میکنم.
گاهی پیش میآید که پیجی فالورهای زیادی دارد و اغلب مطالب و محتوای پیج طرفداران زیادی دارد، من به این موضوع فکر میکنم و از خودم میپرسم، چرا با وجود اینکه افراد زیادی این محتوا را میپسندند، من نمیتوانم خودم را به این فرد نزدیک ببینم.
همه چیز به انرژی درونی ما بستگی دارد. احتمالا برایتان پیش آمده که یک روز خوشحال هستید و حال خوبی را تجربه میکنید، سپس به یک مهمانی میروید یا در مکانی فردی را ملاقات میکنید و مدتی را به گفتگو با او میگذرانید؛ وقتی از آن فرد جدا شدید و به خانه برگشتید، آن آدم خوشحال و شاد چند ساعت پیش نیستید!
به این دلیل است که احساس شما با آن فرد در تضاد بوده و در آن زمان از نظر احساسی بسیار از هم دور بودهاید.
نمونهی دیگرش را من با دو سوپر مارکت که دقیقا بغل هم قرار دارند و در نزدیکی خانهام هستند، تجربه کردهام.
سوپر مارکت اولی ۴_۵ فروشنده دارد و بزرگ است. هر وقت وارد مغازه میشوم دو سه نفر مشغول جواب دادن به خریدهای تلفنی و آماده کردن اجناس و سرویسبردن به درب خانهها هستند. جواب سلام مشتری را یا نمیدهند یا شاید یکی از آنها با علامت سر پاسخ بدهد. باید کلی معطل شوی تا دو سه قلم جنسی که انتخاب کردهای را حساب کنند و تحویلت دهند.
سوپر مارکت دومی کوچک و جمعجور است که دو برادر بسیار خوشبرخورد و مودب آن را اداره میکنند. بعضی اوقات جنسشان جور نیست اما اگر چیزی بخواهی که در مغازه موجود نباشد با یکتماس تلفنی برایت جور میکنند. محال است وارد مغازه شوی و سرجایشان بنشینند و از جا بلند نشوند. علاوه بر سلام و روز بخیر، پس از خرید جملهی《 روز خوبی داشتهباشید》 را بدرقهی راهت میکنند.
اگر من جنسی از آنها بخرم و چند ساعت بعد همسرم هنگامی که از کار برمیگردد همان جنس را بخواهد به او میگویند خانمتان صبح خرید کردند.
من مشتری ثابت سوپرمارکت دومی هستم.
خیلی از افراد هستند که حس خوبی از فالورهایشان نمیگیرند اما همچنان آنها را در لیستشان دارند. از طرز برخورد یک فروشنده راضی نیستند اما چون مغازهاش همیشه شلوغ است و مشتریهای زیادی دارد حاضرند بیاحترامی و کممحلی را تحمل کنند اما بگویند ما از فلان جا خرید میکنیم.
اینها مثالهای کوچکی هستند اما همین طرز فکر در زندگی و روابطمان تاثیر بهسزایی دارد. وقتی نمیتوانیم در مقابل بیاحترامی عکسالعمل درستی انجام دهیم، وقتی تنها برای اینکه نشان دهیم در فلان محله و با فلان قیمتمتراژ خانه زندگی میکنیم، اما سختترین و پر اضطرابترین وضعیت را تحمل میکنیم، وقتی توهین میشنویم وقتی تحقیر میشویم و ادامه می دهیم، در همهی اینموارد به دیگران این پیام را میدهیم که من توانایی رهاکردن و انتخاب ندارم.
هر قدر ضعف خود را به نمایش بگذاریم، احساس بیارزشی در ما بیشتر میشود، سپس گمان میکنیم فرد مقابل چقدر مقتدر است!
با کمی تامل در مییابیم او مقتدر نیست، ما ضعیف هستیم. رهاکردن دشوار است اما شدنیست؛ این را کسی به شما میگوید که سالها احساس بیارزشی و ناتوانی میکرد و گمان میکرد، اطرافیانش توانا و مقتدرند!
کار بر روی ارزشها و شهامت به من آموخت قدرت واقعی در تغییر و نوشدن است. در شناخت درستی از “خود” است. در کوبیدن و دوباره ساختن است. دشوار است اما شدنیست.
ثبت ديدگاه