معلم زبان آلمانی پسرم از او خواست متن کوتاهی دربارهی مهمترین شخص در زندگیاش بنویسد.
در واقع این متن پاسخ به این سوال بود؛ مهمترین شخص در زندگی شما کیست؟
پسرم باید یک متن هشتاد کلمهای به زبان آلمانی مینوشت و در آن به نام آن شخص، نسبتش با او، کجا و کی با او آشنا شده، شغلش و لحظاتی را که با او میگذراند، توضیح دهد و بنویسد.
وقتی پسرم عنوان تکلیفش را گفت؛ بدون اینکه از او بپرسم آن شخص مورد نظر که باید دربارهاش بنویسد را پیدا کرده یا نه، از معلم حسابداری سال آخر دبیرستانش یاد کردم، بنظرم آن معلم نسبت به بقیه معلمان در کل دوره تحصیلی پسرم یکتفاوت عمده داشت و اینکه او در کنار حسابداری ،اعتمادبنفس، خودباوری و سختکوشی را در کلاس تدریس میکرد.
وقتی اسم معلمش را بردم، پسرم در حالیکه فنجان قهوه را در دست داشت لبخندی زد و گفت: درست است که معلم خوبی بود و بسیار دوستش داشتم اما زمان گذشته، نظرم تغییر کرده و من رابطهی نزدیکی با معلمم نداشتم.
گفتم: پس دربارهی چه کسی مینویسی؟ با لبخند گفت: دربارهی تو، مامان.
چند ساعت بعد پسرم متنی به زبان آلمانی نوشت و ترجمهی فارسی آن را برایم خواند.
از اینکه چنین متنی نوشته بود احساس غرور و لذتی وصفنشدنی به من دست داد. او مرا مهمترین و تاثیرگذارترین فرد زندگیاش نام برده بود؛ از لحظاتی گفته بود که کنار هم مینشینیم و فیلم تماشا میکنیم، در روزهای تعطیل کنار همآشپزی میکنیم و روزهایی که ساعتها درباره زندگی، اهداف و برنامهها با هم حرف میزنیم.
او مرا نویسندهای معرفی کرده بود که قلمم جذاب و دلنشین است، نوشته بود: 《مادرم فردی صمیمی و از خود گذشته است که در کنارش آرامش را تجربه میکنم.》
احساس هیجان و غروری که از شنیدن متن تجربه کردم برای دقایقی بود که کمکم جایش را به حس دیگری داد؛ احساس مسئولیتپذیری.
این متن باعث شد بیش از گذشته حواسم به خودم، رفتارم، کلامم و تمام کارهایم باشد.
وقتی شخص مهم و تاثیرگذار زندگی فرزندت میشوی، باید تمام و کمال خودِ خودت باشی. شاید بتوان در شبکههای اجتماعی یا وبسایت چیزی نوشت فقط به این دلیل که باید هر روز یا چند روزی یکبار اعلام حضور کنی، اما وقتی نوشتههایت توسط فرزندت خوانده میشود و انتظار دارد کاملا شبیه نوشتههایت باشی، نمیتوانی جور دیگری عمل کنی.
شما چه فکر میکنید؟
نظرتان را کامنت کنید.
ثبت ديدگاه