
زندگی را می توان به تکه پارچه ای گلدوزی شده تشبیه کرد هرکس در نیمه ی نخست عمر، به تماشای رویه ی آن می نشیند و در نیمه ی دوم ، پشت آن را می نگرد. پشتش چندان زیبا نیست ولی آموزنده تر است.زیرا بیننده را قادر می سازد ببیند که چگونه رشته های نخ به هم پیوسته اند. -شوپنهاور-
هر کسی زندگی را به روشی که آموخته درک می کند؛ وقتی به خودم نگاه می کنم ،می بینم به یک آدم یا یک وضعیت در گذشته ،نگاهی کاملا متفاوت از حالا داشته ام. دیدگاه من با گذر زمان تغییر کرده است.
به گذشته فکر می کنم و ارزش این روزهایم را بیشتر می دانم. به گذشته از این جهت فکر می کنم تا از آن بیاموزم ،تا تکرارش نکنم. به گذشته ورنگ و لعابش فکر می کنم،به مهمانی های رنگ و وارنگ ،به آدمهای بیشماری که اطرافم بودند، به نوشتن که در حاشیه بود، به عطرها و ساعت های برند وپذیرایی در ظروف کریستالی مارک دار و بسیاری چیزهای دیگر.
وقتی غرق درموهبت ها و زیبایی ها هستیم ، زشتی ها و کمبودها را درک نمی کنیم. معنایی که در پشتِ موهبت ها نهفته است حقیقت یک زندگیست. زمانی قدر موهبت ها و سلامتی را می دانیم که با رنج یا بیماری روبرو می شویم. با آمدن غم قدر شادی را بیشتر می دانیم. با تجربه ی کمبودها رفاه و آسایش ارزشمند می شوند و با خُرد شدن و نادیده گرفته شدن است که پی می بریم چقدر با ارزشیم.
زندگی گاهی زیبایی اش را از دست می دهد اما همواره سرشار از معناست. معنا هم در رنج است هم در شادی ؛ اما اغلب آدمها در روزهای شاد به ذهن شان خطور نمی کند به دنبال معنا بگردند!
وقتی زندگی امتیازی به آنها می دهد، آدم شایسته ای سر راهشان می گذارد، موهبتی به آنها می دهد دنبال چرا ها نیستند! ما عادت داریم فقط در زمان رنج و سختی ها به فکر فرو رویم و پیِ چرا ها بگردیم ! زندگی تنها گذراندن روزها نیست. زندگی کشف کردن معنا از دلِ این روزهاست.
وقتی با لذت مشغول نوشتنم ،سرشار از شادی می شوم؛ از خودم می پرسم :
“چرا نوشتن در زندگی من پُر رنگ است؟ “
من دراین لحظات ناب که سرگرم نوشتنم ، به معنا می رسم.
مطالب بیشتر:
طلای درون خود را کشف کرده ای ؟
ثبت ديدگاه