انگارهها (یک)
چهار روز از اسفند ماه سال ۱۴۰۲ گذشته است. روزها به سرعت عجیبی در حال گذرند. احساس میکنم مدتیست به دنیای تازهای قدم گذاشتهام. دنیایی که با چند ماه قبل تفاوت دارد؛ دنیای من به شکلی شگفتانگیز مرا از هزارتویی که سالها درونش بودم به آهستگی خارج میکند و من وارد جهانی به غایت رنگین و متفاوت میشوم. نمیدانم چه تفاوتی! فقط میدانم روحیاتم، تمایلاتم، سلایقم و اولویتهایم تغییر کردهاند. شاید برای کسی که این سطرها میخواند، این بینش قابل درک نباشد اما، شفافتر از این نمیتوانم بیان کنم.