قوی بودن چه شکلی است؟

به تجربه دریافته‌ام کسانی که از دید دیگران قوی به نظر می‌آیند و در کشاکش زندگی دوام می‌آورند، قوی‌بودن را خودشان انتخاب نکرده‌اند!

سبک زندگی، تربیت، محیطی که در آن رشد کرده‌اند، دردها و سختی‌ها در قوی‌بودن آنها اثر گذاشته است.

بارها اتفاق افتاده که در تعاملات ویژگی قوی‌بودن را به من نسبت داده‌اند. اولین بار که این عبارت را درباره‌ی خودم شنیدم، تعجب کردم. با خودم فکر کردم خب، این نظر شخصی این فرد است ولی در واقعیت اصلن اینطور نیست؛ من قوی نیستم!

وقتی زندگی مرا با چالش‌هایی روبرو کرد که سبب شد بیشتر به درون بروم و شناخت دقیق و عمیق‌تری نسبت به خودم پیدا کنم، دریافتم؛ بله من زنی قوی هستم.

بستگی دارد قوی بودن را چگونه معنی کنیم. امروز که تا حدودی پله‌های ابتدایی شناخت خود را بالا می‌روم درباره‌ی قوی‌بودن خودم اینچنین می‌نویسم:

_وقتی توانستم دیگرانی را که به من زخم زده‌اند، از دایره‌ی توجهم خارج کنم و هیچ کینه‌ای از آنها نداشته باشم دریافتم قوی شده‌ام.

_ وقتی به این درک رسیدم که باید برای به دست‌آوردن قلب کسانی تلاش کنم که از صمیم قلب مرا دوست دارند. (تلاش کردن یعنی هر روز به آنها یادآوری کنم که مهمترین فرد زندگی‌ام هستند.). هر روز عشق ورزیدن و آرامش و صمیمیت را به تارو پود روزها دوختن، نشان از قدرت است.

_ وقتی فهمیدم من توانایی‌های منحصربه‌فردی دارم اما این باعث نمی‌شود در هر کاری دستی ببرم و خودم را چند تکه کنم تا کمکی کرده باشم. ( گاهی باید کنار بنشینم و نظاره‌گر باشم.) رها کردن قدرتم را به من یادآوری می‌کند.

_ [یکی از حکمت‌های زندگی از زبان شو پنهاور این است: به طور کلی صلاح در این است آدمی شعور خود را با نگفتن نشان دهد‌، زیرا سکوت از هوشمندی است و گفتن از خودپسندی.] و من این جمله از شوپنهاور را با پوست و استخوانم تجربه کرده‌ام. چه بسیار سکوت‌هایی که نتایج شگفتی در پی داشته و این به اعتمادبنفس من افزوده است.

_ مدارا کردن و آرام بودن در شرایطی که می‌دانم نمی‌توان چیزی را تغییر داد و کوشش در جهت یادگیری درسی به درخشندگی الماس که می‌توان از این شرایط سخت آموخت.

_ وقتی پی‌بردم که افراد خانواده‌ام بدون اینکه از آنها بخواهم و یا تلاشی کنم، از من تاثیر گرفته‌اند‌ به قوی‌بودنم پی‌بردم. زیرا سبک زندگی‌ام بر پایه‌های توسعه‌فردی بنا شده‌ و در همین راستا در کنار هم ادامه می‌‌دهیم و رشد می‌کنیم.

_ وقتی با شناخت بیشتر خودم، آگاهانه از افراد و موقعیت‌های تنش‌‌زا دور شدم تا خودم را از آسیب‌ افراد سمی حفظ کنم، دریافتم قوی شده‌ام.

_ وقتی غم دیگری باعث می شود  بغضم بترکد. وقتی شبها بی‌خوابی به سرم می‌زند و تمام دردم فقدان آغوش گرم مادر و فرزندی در سال جدید است، می‌فهمم قوی‌ شده‌ام؛ زیرا آنکه درد دیگری را بفهمد و خواب به چشمانش نیاید و به فکر برخاستن و ادامه دادن باشد، قوی است.