از پشت پنجره دانه‌های ریز برف را می‌بینم که با شتاب از سقف کبود پایین می‌آیند. با خودم فکر می‌کنم تا همین چند ساعت پیش انتظار بارش این برف سنگین را نداشتم. هواشناسی بارش برف را پیش‌بینی کرده بود‌، اما فکر نمی‌کردم به این حجم باشد.

کمی بعد کل خیابان سفید بود. این دانه‌های ریز سفید چه هماهنگ پایین می‌آیند و روی درختان، دیوارها‌ و کف خیابان  می‌نشینند. حتا روی دیوار زشت سیمانی و شکسته‌ی روبرو برف نشسته و ظاهری زیبا به آن داده!

چندثانیه‌ای به دیوار روبرو زُل می‌زنم و واژه‌ی آگاهی از فکرم می‌گذرد. چه جالب! آگاهی می‌تواند شبیه این دانه‌های ریز و سفید باشد، که وقتی ذره ذره روی هم انباشته می‌شوند ظاهری زیباتر به فرد آگاه می‌دهد.

سالها قبل، یک روز تصمیم گرفتم آگاه شوم اما نمی‌دانستم که چگونه و با چه ابزارها یا رفتارهایی باید به آگاهی برسم. ته دلم به شدت آرزوی فهمیدن و آگاه شدن داشتم، فهمیدنِ عمیق نه سطحی و گذرا!

اما نمی‌دانستم آگاهی چگونه و کِی وارد سلولهایم می‌شود.

مطالعه کتابها چندان کمکی نمی‌کرد، پیشرفتم لاکپشتی بود‌، تا اینکه دست توانمند طبیعت پی برد من به شدت خواهان آگاهی‌ام و شروع کرد به آزمودن من!

رویدادها و آدمهایی به زندگی‌ام وارد شدند که هر کدام احساسات، عقاید، روحیات و تفکر مرا مورد چالش‌های فراوانی قرار دادند.

اوایل نمی‌دانستم وارد بازی طبیعت شده‌ام.چیزی که خودم آن را خواسته بودم. آگاهی!

با یک اتفاق و با تلنگری فرو می‌ریختم، آن آدمها را سرزنش می‌کردم و در دل آرزو می‌کردم کاش هیچوقت با این افراد روبرو نمی‌شدم و یا کاش هیچوقت به فلان جا نمی‌رفتم.

کم‌کم از آن آدمها و آن چالش‌‌ها دور شدم. اوایل دلم می‌خواست دلایل دور شدن خود را برای آنها بیان کنم. اما وقتی می‌دیدم دنیای من با دنیای آن آدمها فرسنگها فاصله دارد، از بیان اضافی حرفی منصرف می‌شدم. می‌دانستم آنها مرا نمی‌فهمند و در سکوت به دلایل و چرایی این اتفافات فکر می‌کردم. و تمام این درک و دریافت‌ها ته نشین شدنِ آرامِ آگاهی در من بود.

تا اینکه با سکوت و تمرکز روی اتفاقات و تغییرات ذهنم و اینکه چرا من باید این تجربیات را داشته باشم، به حقایق جالبی رسیدم. امروز از آن آدمها تشکر می‌کنم که با تلنگرشان مرا به سوی آگاهی سوق دادند.

در تنهایی گویی کسی با صدایی آرام به من یادآوری می‌کرد آگاهی تنها یک مسیر دارد و مسیری که تو انتخاب کردی درست است. تفکری نوین و روبه جلو.

لازم نیست برای کسی توضیح دهی، زیرا اغلب یا اشتباه متوجه می‌شوند و یا اصلن متوجه نمی‌شوند.

آنجا بود که دریافتم برای رسیدن به آگاهی باید مسیری توانفرسا و طولانی را طی کنم! اگر همه چیز راحت و بی‌دردسر بود، اگر همه با من موافق بودند، باید به مسیرم شک می‌کردم!

آگاهی دستاورد قوی و بزرگی‌ست و دستاوردهای بزرگ و ارزشمند صبر و خِردی والا می‌طلبد.

وقتی مورد بی‌حرمتی و بی‌توجهی قرار گرفتم به غارم پناه بردم و در سکوت به آنچه باید می‌رسیدم، فکر کردم. آنجا بود که دریافتم چه قدر توانمندم؛ اینکه پاسخ بی‌خردان را ندهی و به درک روشنی برسی و نور آگاهی را همچون الماسی گرانبها در خودت بیابی، امتیازی مثبت است.

رسیدن به نقطه‌ای که پاسخ گرهها و چراهایی را که با آنها دست و پنجه نرم می‌کنی، می‌یابی؛ یک گام رو به نیک‌بختی ست.

آیا آگاهی دنده عقب دارد؟

آگاهی پسرفت ندارد. شاید آنجا که ادعا کردیم آگاه شدیم و بعد پس رفتیم در واقع تظاهر به آگاهی کردیم!

فکر می‌کنم این جمله‌ برای درک آگاهی کافیست.

《غذای پخته دوباره خام نمی‌شود.》

 

آگاهی یعنی :

زمان نه دکمه‌ی توقف دارد و نه دکمه‌ی برگشت. باید پیش رفت.( تداوم یکی از درسهای آگاهیست‌.)

آگاهی یعنی:

هر چه طی سالها محتویات مزخرف و دروغ در مغزمان فرو کردند، دور بریزیم و با دنیای جدید، افکاری نو و افرادی پویا هماهنگ شویم.

آگاهی یعنی:

دوری از مغزهای بویناک زنگ زده

آگاهی یعنی :

من می‌توانم تغییر کنم.

پی‌نوشت: پست‌هایی با موضوع آگاهی و رشد تلنگر به خودم است که ادامه دهم و توقف نکنم.