امروز حس کردم دلم می‌خواهد نامه‌ای به خودم بنویسم. زمان قدیم که نامه نوشتن مرسوم بود، آدمها همیشه برای یکدیگر نامه می‌نوشتند و از حال هم با خبر می‌شدند.

این روزها نامه نوشتن از خاطر آدمها پاک شده؛ حضور پُررنگ تلفن‌ همراه و برنامه‌های پیام‌رسان نامه‌نوشتن را به انزوا کشانده است.

من هرازگاهی برای دوستانم نامه می‌نویسم و در واتساپ یا تلگرام برایشان می‌فرستم.

امروز هوس کردم برای خودم نامه بنویسم.

 

نامه‌ای به خودم

بیتای عزیزم اینقدر به هم نزدیکیم که گاهی نیاز است بنشینم و از دور تماشایت کنم؛ زیرا با زیادی نزدیک‌بودن آنطور که شایسته‌است تو را نمی‌بینم.

از دور تو را تماشامی‌کنم. تو که هر روزت را با نفسی عمیق و سپاسگزاری از خالق هستی آغاز می‌کنی. تو که هر روز را یک هدیه می‌بینی و فرصتی برای یادگیری .

تو را می‌بینم که برای هر روزت برنامه‌ای داری و تلاش می‌کنی تا همه‌ی برنامه‌ها را سر وقت انجام دهی.

تو که تمام توان‌ات را برای رشد و به ثمر رسیدن ایده‌هایت به کار می‌گیری. گاهی عجول می‌شوی و گاهی صبور. گاهی خسته می‌شوی و با چهره‌ی خسته و خواب‌آلود کارت را ادامه می‌دهی.

راستش این روزها فکر می‌کنم هیچ چیز نمی‌تواند تو را از پای در بیاورد. تو به طرز شگفت‌انگیزی قدرتمند جلوه می‌کنی.

توصیه می‌کنم به خودت بیشتر توجه کنی و به سلامتی‌ات توجه خاص داشته باشی. می‌بینم که از ورزش‌کردن دور شده‌ای؟!

صادقانه می‌گویم نمی‌توان درباره‌ی رشدفردی نوشت و از ورزش‌کردن دور ماند!

وقت بیشتری برای خواندن بگذار. صدها کتاب در انتظارند تا تو آنها را بخوانی البته یادت باشد با تامل بخوانی!

هر خواندنی، خواندن به حساب نمی‌آید. کتاب‌خواندن باید در ذهن تو و روش زندگی‌ات و عادت‌هایت تغییر ایجاد کند؛ باید بینش تازه‌ای به تو ببخشد و رشدت دهد؛ در غیر اینصورت گویی که چند صفحه روزنامه را طوطی‌وار خوانده‌ای و کنار گذاشته‌ای.

از مسائل به ظاهر پیچیده‌ی زندگی نترس. یا باید حل‌شان کنی یا حذف‌شان کنی و یا تصمیم بگیری آنقدر بزرگ‌شوی تا درکشان کنی.

بیتای عزیزم نشسته‌ام پشت پنجره و تماشایت می‌کنم؛ آسمانِ شب نوری به رنگ مهتاب پُر از آرامش و امید بر چهره‌ات پاشیده. تو لبخند می‌زنی و من با غرور تماشایت می‌کنم؛ باورت دارم. باور کن!