گفت : نوشته‌ات را خواندم.تو چطور توانستی به این درک و جایگاه برسی؟! 

از آنجایی که من همیشه آماده‌ام تا به افراد پرسشگر و مشتاقِ یادگیری کمک کنم، چندین سطر برایش نوشتم.

مشخص بود هیجان‌زده شده گفت: چه عالی! ممنونم که وقت گذاشتی و کامل توضیح دادی.

و رفت!

به فکر فرو می‌روم. افراد زیادی بوده‌اند که از من سوالاتی مشابه سوال بالا پرسیده‌اند. تصور می‌کردم شاید بتوانم با راهکارهایی به آنها کمک کنم، اما در ظاهر و عمل نتایج چندان رضایت‌ بخشی نمی‌بینم.

همیشه فکر می‌کنم چرا آدمها جایگاه کسی دیگر را تایید و تشویق می‌کنند و مشتاقانه می‌پرسند چه شد که به اینجا رسیدی؟ و بعد وقتی از خودت و مسیری که تا اینجا آمده‌ای برایشان می‌گویی، یک گوش در می‌شود و دیگری دروازه!

انگار دوست دارند فقط بپرسند و بشنوند و رد شوند و بروند پی‌کارهای قبلی‌شان!

امروز فهمیدم مسیر یادگیری و سفر قهرمانی آدمها با هم متفاوت است. آنچه من تجربه‌اش کرده‌ام و توانسته‌ام برای بالا رفتن از پله‌های نفس‌گیر رشد از آن درسها الهام بگیرم، از دید دیگری فقط یک ماجرای جالب و شنیدنی‌ست و جذابیت آن در اندک زمانی از بین می‌رود. انگار تا زمانیکه سفر زندگی دیگران مبهم باشد جالب است و درصورت بازگو کردن جذابیت خود را از دست می‌دهد!

شنیدن داستان سفر زندگی من شاید برای دقایقی به دیگری حس خوب و انگیزه‌ی قوی ببخشد اما نمی‌تواند راهگشا باشد. هر کسی باید راه خودش را پیدا کند.

تجربه کند، یادبگیرد، شکست‌بخورد، بشکند، درتنهایی گریه‌کند، باورهایش فروبریزند و آنچه در ذهنش ساخته را پاک کند و متنی نو بنویسد.

مسیر قهرمانی هر کسی با دیگری زمین تا آسمان تفاوت دارد. هیچگاه از من نپرس چگونه و چطور به این جایگاه رسیدم. من صادقانه به تو پاسخ می‌دهم اما، تو هیچگاه نمی‌توانی از مسیری که من رفته‌ام به خودشناسی برسی. بگرد و راهت را خودت پیدا کن!