صفحه‌ی چت واتساپم را باز می‌کنم و می بینم دوازده پیام فرستاده. از خودش گفته و کتابهایی که می‌خواند ار تصوراتش از شک و تردیدش.

احساس می‌کنم یک خروار سوال توی سرش انباشته شده و دنبال چراها است. انگار پاسخ سوالاتش را در میان کتابها پیدا نکرده است. حالا آسان‌ترین راه را انتخاب کرده، بپرسد و  منتظر پاسخ بماند. سوالهایی که با آنها در گیر است ،سوالهایی که برای او دغدغه هستند ،برای من هیچ کجای زندگی‌ام نیستند.  در کل عمرم به آنها فکر نکرده بودم.بنظرم سطحی و پیش پا افتاده می‌آیند.

حالا او درگیر یافتن پاسخی برای سوالاتش است اما نمی‌خواهد ،هیچ تلاشی کند، نمی‌خواهد با تمرکز و دقت روی سوالش فکر کند ؛بنابراین از من می‌پرسدیا در کتابها جستجو می‌کند. سوال او آنقدر بی اهمیت است که بنظرم اختصاص دادن یک زمان پنج دقیقه ای برایش زیاد است. نمی‌توانم مجبورش کنم به دغدغه‌اش بی اهمیت باشد و مثل من فکر کند .بنابراین توصیه میکنم؛سوالاتش را بنویسد و از خودش بپرسد .

چرا این موضوع برایم مهم است؟

چرا می‌خواهم راجع به این مسئله اطلاعات بیشتری داشته باشم؟

این مسئله چه تاثیری در زندگی و آینده و موفقیت من و خانواده‌ام دارد؟

آیا این مسئله به رشد فکری من کمک می‌کند؟ آیا من انسان بهتری می‌شوم؟

پرسیدن از خود و بعد پاسخ ها را نوشتن و راجع به آنها فکر کردن ساده نیست. اما اگر انجام شود تاثیرش فوق‌العاده است.

چند درصد از افراد برای دغدغه‌هایشان وقت می‌گذارند و روی خود کار میکنند؟

تازمانی‌که نتوانی با خودت تنها باشی و خودت را ساعتها تحمل کنی و پاسخگوی سوالاتت

باشی دغدغه‌ها همچنان با تو می‌مانند.

 

مطالب بیشتر:

زندگی بر مبنای اولویت ها 

تمایز و موفقیت|لیستی برای متمایز شدن 

تجربه نگاری|ترس من کوچک می‌شود.