یک

احساس می‌کنم دچار اضطراب پنهان شده‌ام! شاید هم قبلا داشته‌ام اما به وجودش آگاه نبودم. راستش این روزها به خیلی چیزها آگاه شده‌ام؛ خیلی چیزها!

دو

سپیده می‌‌پرسد: کمی از این روزها بگو! کجا رفتی، چه کردی؟!  و من با لبخند و مشتاقِ حرف‌زدن برایش از چند روزی تعریف می‌کنم که از تهران به پرند فرار کردیم و عکسهایی از توی گالری گوشی‌ام نشانش می‌دهم که در مراکز خرید و خیابانهای پرند چرخیدیم و بستنی خوردیم و شبها دورهم اونو بازی کردیم.‌

سه

آیسانا مرا به مادرش نشان می‌دهد. مادرش بسیار آرام حرف میزند، همهمه‌ای در سالن روان است. برای اینکه بعضی کلماتش را دقیق بشنوم باید کمی سرم را جلو ببرم و دقیق گوش دهم.‌ از برنامه‌های سپیده برای تدارک جلسات گروهی رضایت دارد. باز خدا روشکر!

چهار

یک هفته‌ است که ماشین لباسشویی جدید در کارتنش گوشه‌ی سالن پذیرایی جا خوش کرده! حس می‌کنم روی دلم است! از طرف نمایندگی باید برای نصب بیایند ولی ساعتی که وقت خالی دارند با ساعت حضور ما در خانه هماهنگ نیست! یک خروار لباس برای شستشو روی هم تلنبار شده و در این مدت مجبور شده‌ام دوسه باری با دست چند تکه لباس بشورم. امروز بعد از مدتها آمدم کمی غُر بزنم بعد با خودم گفتم:  خب که چه؟! نمایندگی بدقولی کرده غُرش را یکی دیگه باید بشنوه؟!  یک هفته صبر کردی دو روز دیگه هم صبر کن! بعد نشستم و در سکوت سیبی را گاز زدم و هر چه فکر کردم یادم نیامد آخرین باری که سَر این مرد خوشبخت غُر زدم دقیقا کِی بود؟!

پنج

آوا هفته‌ای پنج روز در فرهنگسرا کارورزی می‌گذراند. از هشت صبح تا دو بعداز ظهر؛ کارورزی که چه عرض کنم؛ علافی! در ازای ۱۸۰ ساعت علافی دفترچه‌ای به مهر و امضای دبیر درس تخصصی و ناظر و مدیر و کوفت و زهرمار می‌رسد تا دیپلم صادر شود.

شش

کلی برنامه برای زندگی دارم و هر شب برنامه‌ها و کارهای روز بعد را در نُت گوشی یادداشت می‌کنم تا فراموش نکنم؛ حتی برنامه‌های یکسال آینده را!

اما باز احساس می‌کنم به اندازه‌ی کافی از تواناییهام استفاده نمی‌کنم! فکر می‌کنم باید فعالتر باشم. اینهمه از عزت‌نفس و کافی بودن خواندم و نوشتم اما گاهی هنوز لَنگ می‌زنم!

هفت 

این پسر محشر است. حرفهای عمیقی می‌زند که گاهی در درک آنها می‌مانم. گفت: جهان هستی از طریق کالبد ما زیستن را تجربه می‌کند.

گفتم: جهان در من است.

گفت: جهان در من است.

هشت

عزیزان، در بحرانها و شرایط پیش‌بینی‌نشده سعی کنید روی رشد مهارت‌ها، ارتقای دانش و شخصیت‌تان کار کنید. مطمئن باشید پس از بحرانها آن کسیکه فردیت و مهارتهایش رشدکرده ده_هیچ از بقیه جلوتر است.

نُه

در این روزهای آشفته که هر طرف سر می‌چرخانیم خبرهای مختلفی از جنگ می‌شنویم، در تاروپود این روزهای سردرگم دو رمان خواندم.

مرگ ایوان ایلیچ از تولستوی

و  روی ماه خداوند را ببوس از مصطفی مستور.