گفتم: پای در مسیر حق گذاشتم تا خودم و رسالتم را کشف کنم.

گفت: اگر رسالت بزرگی داشته باشی و جایگاه اکنونت فاصله‌ی زیادی با رسالتت داشته باشد زندگی‌ات زیر رو می‌شود!

دوباره گفت: چند نفر اطرافت هستند؟! افراد خانواده منظورم نیست، منظور دوستان و معاشرانت هستند، چند نفرند؟

گفتم: کم، خیلی کم! شاید یکی دو نفر!

گفت: همان یکی دو نفر هم می‌روند! رسالت‌های بزرگ آدمهای بزرگ می‌طلبد. باید اطرافت خالی شود تا تربیت شوی، بزرگ شوی! مثل مجسمه‌سازی که به جان یک تکه سنگ می‌افتد و آنقدر آنرا می‌تراشد و صیقل می‌دهد تا شکیل شود، تو هم باید شکیل شوی.

گفتم: من که هنوز نمی‌دانم رسالتم چیست؟ رسالتم قرار است مرا به کجا برساند و اینکه…

آنی این جمله از سرم گذشت: 《آمدنم بهر چه بود؟ 》شهودم این پیام را رساند که خودت باید رسالتت را بیابی. ساکت شدم.

گفت: مسیر حق را که بپیمایی رسالتت آشکار می‌شود.

گفتم: به نظرم نسبت به چند ماه پیش کمی از مسیر خارج شدم!

گفت: نه، تو در مسیری اما آرامتر! آرامتر هم از لحاظ روحی و هم سرعت؛ آرامتر با گامی تازه، با تامل بیشتر.