گاهی شرایط و آدما ناامیدت میکنن!
سعی کن درک کنی که این ناامیدی به نفعت بوده. چون توی تاریک‌ترین لحظه‌هاست که با خودت خلوت میکنی و درست توی همین لحظه‌هاست که نور امید قلبتو روشن میکنه. نور باعث میشه به حرکتت ادامه بدی.

 

وقتی آدمی یا موقعیتی رو از دست میدی در اغلب موارد بهترشو بدست میاری، فقط باید سعی کنی قبلی‌ها رو دودستی نچسبی، رها کن تا افراد جدید و شرایط جدید وارد زندگیت بشه. وقتی اجازه ورود به اونها دادی می‌فهمی دلیل از دست دادن قبلی‌ها چی‌ بوده و رشدت آغاز میشه.

 

میدونی حکیمانه زندگی کردن یعنی چه؟‌ یعنی اگر توی زندگیت رنج یا آسیبی بهت وارد شده، بفهمی که اینها تلنگری  بوده برای بهترشدن تو؛ برات لازم بوده. (دقیقن شبیه بیماری که تحت درمان و عمل‌های جراحی سخت قرار میگیره. براش لازمه)

اینو درک کن تو نیاز به یک سیلی داشتی. وقتی سیلی می‌خوریم، وقتی ضربه‌ای بهمون وارد میشه صورتمون برمیگرده و طرف دیگه‌ای رو می‌بینه! تو لازم بوده چیزای دیگه‌ای ببینی، ببین! شاید اون “خودت” هستی! خودتو دقیق‌تر ببین!

پختگی به سن و سال نیست. اینکه بگی من هفتاد سالمه دیگه ازم گذشته که به خودم توجه کنم(خودشناسی). همین که هستم خوبه.

از خودت بپرس آیا با این چیزی که هستی، آرومی؟ خوشحالی؟ حالت خوبه؟با ترسهات کنار اومدی؟ شفا یافتی؟ میدونی که خودشناسی تَه نداره؟

 

وقتی به خودشناسی رو میاری وارد یک فرایند بسیار طولانی میشی، یک چیزهایی رو از دست میدی اما چیزهای باارزشی نصیبت میشه؛ بعد‌ها می‌فهمی اون چیزهایی که بهشون چسبیده بودی چقدر پوچ و بی‌ارزش بودن.

 

خودتو که بشناسی از دام مقایسه بیرون میای. از دام زمان بیرون میای. از دام موفق‌شدن بیرون میای. البته که موفقیت خیلی هم خوبه؛ اما اگر برای موفق‌شدن آرامش و سلامت قلبتو برای زودرسیدن و بیشترداشتن هزینه کنی، اون دیگه موفقیت نیست، دست و پازدنه برای اینکه به دیگران نشون بدی من موفقم، من بزرگم، من عالی‌ام!

زود‌رسیدن و بیشترداشتن شاید منجر به خوشحالی بشه اما فکر میکنی عمر این خوشحالی چه‌قدره؟ یک روز، یک هفته، یک ماه و… بالاخره عادی میشه. همه چیز عادی میشه! و بعد میگی همین بود؟!

تمرکزت کجاست؟ به باغچه‌ی خودت یا باغچه‌ی همسایه؟‌ به باغچه‌ی خودت برس! انرژیتو صرف خودت و باغچه‌ات کن!