بنظر من هر کسی خیلی زودتر از دیگران می‌تواند، متوجه تغییراتی شود که در روحیات و زندگی‌اش رخ می‌دهند. من هم یکی از همین‌ آدمها!

چند روز پیش مشغول باز‌کردن اسباب و اثاثیۀ خانه بودم، خسته بودم و دلم می‌خواست کار را رها کنم و بروم چُرتی بزنم. یکی از جعبه‌هایی که پُر از کتاب بود را باز کردم. چشمم افتاد به کتاب شازده کوچولو. یادم آمد حدود سه سال پیش که خریدمش سه چهار صفحه اول را خواندم و نمی‌دانم چه شد که دیگر هیچوقت این کتاب را باز نکردم!

بارها دلم می‌خواست بخوانمش، اما هیچوقت تلاشی برای دوباره خواندنش نکردم! نمی‌دانم چرا فکر می‌کردم کتابهای مهمترِ دیگری هستند که باید آنها را بخوانم.

وسط آن شلوغی و نامرتبی خانه، مشغول کتاب خواندن شدم. یک خروار اسباب دورم ریخته بود و من وسط آنها مشغول خواندن بودم و هیچ عجله‌ای برای سروسامان دادن به وسایلم نداشتم.

یکساعتی گذشت و من نصف بیشتر کتاب را خواندم. بعد تکه کاغذی لای کتاب گذاشتم تا دفعه بعد یادم بماند تا کجا خوانده‌ام.

تاریخ خرید کتاب را که در صفحۀ اول نوشته بودم، دیدم. سه سال گذشته و من این کتاب را نخوانده بودم.

راستی اگر اسباب‌کشی نمی‌کردیم این احتمال وجود داشت که حالا‌حالاها سراغ این کتاب نروم.

خوبی جابجایی و تغییرات همین است که ما را در موقعیت‌های متفاوتی قرار می‌دهد و از یکنواختی دور می‌کند.

امروز داشتم به کلمه‌ی روزمرگی فکر می‌کردم. یادم می‌آید تا یکی دوسال گذشته روزمرگی را هرازگاهی تجربه می‌کردم. وقتی نوشتن برایم تبدیل به عادت روزانه‌ شد، کم‌کم روزمرگی باروبندیلش را بست و از روزگار من رفت.

بنظرم داشتن یک برنامۀ بلند مدت بدون توقف ما را سرزنده نگه می‌دارد.

حالا روزهایم متفاوت است چون هر روز به آفریدن فکر می‌کنم. آفریدنِ روزی سرشار از خلاقیت و نوآوری و این برنامه‌ای است برای تمام روزهای زندگی‌ام.

 

مطالب بیشتر:

چرا محتوا را انتخاب کردم؟ 

مهمترین شرط موفقیت در کارها چیست؟

هدف، خلق یک ارزش است.