امروز در متمم مطلبی با عنوان نوع دوستی خواندم . با خواندن این مطلب و نظر چند نفر از دوستان یاد خاطره ای افتادم.

دخترم کلاس سوم دبستان بود. صبح ها که به مدرسه میرفت در کیفش مقداری خوراکی می گذاشتم و همیشه می گفتم کمی اضافه تر میگذارم تا به دوستانت هم تعارف کنی.

یک روز به خانه آمد وگفت بوفۀ مدرسه آش و عدسی و ماکارونی می فروشد و من دوست دارم زنگهای تفریح از آن غذاها بخورم. از فردای آن روز با خودش پول می برد. یک ظرف آش یا ما‌کارونی ۲۵۰۰ تومان بود. هر روز که به خانه برمی گشت من می پرسیدم :امروز چی خریدی و چی خوردی؟

مدتی گذشت ؛ یک روز به خانه آمد وپرسیدم امروز چی خوردی؟ با خوشحالی رفت سر کیفش و یک کیک بسته بندی کوچک در آورد . میدانستم که از این مدل کیک ها دوست ندارد و نمیخورد. اما قبل از اینکه من چیزی بگویم گفت:” امروز هیچی نخریدم دوستم (…..)خیلی دلش میخواست آش بخرد اما هیچوقت پول نمی آورد ،امروز از من خواست این کیک را از او بخرم تا بتواند آش بخرد.” گفتم :”خب تو که از این کیک ها دوست نداری.” گفت :” چه اشکالی دارد من هر روز آش میخورم حالا امروز نخوردم در عوض اون تونست امروز آش بخوره.” پاسخی نداشتم. بعد دخترم گفت :”در ضمن من میدونستم تو از این کیک ها دوست داری اوردم برای تو با چای بخور،باشه؟!” گفتم :”باشه”

وقتی کیک را توی کابینت می گذاشتم نگاهم افتاد روی قیمتش. دخترم کیک ۵۰۰ تومنی را ۲۵۰۰ تومن خریده بود. او قلب بزرگی دارد، گاهی چیزی می گوید که من ساکت میشوم و به فکر فرو میروم . من بارها از دخترم درس نوع‌دوستی و مهربانی آموخته ام.

 

مطالب بیشتر: 

 

ره آسمان درونست پر عشق را بجُنبان