ببین جان من خوب دقت کن! فکر نکن که دهانم را باز کرده‌ام و می‌خواهم برای خالی نبودن عریضه شِروور ببافم! این‌ها مهم‌اند، مهم.

پس بخوان!

_تا متن‌های داغون و مزخرف ننویسی تا سالها قلم نزنی و ناامید نشوی، تا در خلوتت مچاله نشوی و عضلات تفکرت را تقویت نکنی نویسنده نمی‌شوی!

_جایی می‌فهمی برای ساده کردن نوشته‌ات باید دهها بار ویرایش کنی، بنویسی حذف کنی، دوباره طوماری بنویسی، بعد شک می‌کنی آنچه نوشته‌ای خوب است؟ بداست؟‌ودر حال فکر کردن درافق محو می‌شوی و مثل خرِ در گِل مانده نمی‌دانی چطور مطلب را جمع کنی! میروی سرچ می‌کنی و دوباره می‌نویسی‌؛ و بعد تصمیم می‌گیری کوتاهش کنی! بله، مطلب هزارکلمه‌ای را به سیصد و پنجاه کلمه می‌رسانی! ( نویسنده باید موقع ویرایش سنگدل باشد و به راحتی حذف کند).

_خلاصه تا پدرت در نیاید نمی‌توانی نثری نسبتن خوب بنویسی و بگویی نویسنده شده‌ای! (مغرور نشو! هنوز اول راهی!)

_ تا با آدمهای سطحی و مزخرف معاشرت نکنی نمی‌توانی قدر آدمهای ارزشمند و درست زندگی را بدانی و آنها را همچون الماسهای درخشان و کمیاب ارج بنهی!  تازه آن وسط مَسَط‌ها باید عده‌‌ای را حذف کنی.

_ تا برای تک‌تک خواسته‌ها و اهدافت خون دل نخورده باشی، از این ساختمان به آن دفتر و موسسه و فلان و بهمان جا نرفته باشی و دست از پا درازتراز آنجا بیرون نیامده باشی و روز بعد دوباره و دوباره و دوباره…. تا بالاخره به نتیجه‌ای برسی، تا از این مراحل عبور نکنی قدر دستیابی به اهدافت را نمی‌دانی.

_تا روح و روانت زخمی نشده باشد تا از روزگار سیلی نخورده باشی تا توسط آدمهای کوچک تمسخر و تحقیر نشده‌باشی، قدر لحظات《 با خودبودن》را نمی‌دانی!

_ تو نمی‌دانی که این خود چه قدر ارزشمند است. وقتی ارزش خود را می‌فهمی حتا یک دقیقه هم برای معاشرت و گفتگو با هر کسی زمان نمی‌گذاری. وقتی ارزش زمانت را دانستی آن را صرف خواندن کتابهای بی‌سروته و آبکی، فیلم و سریال‌های دوزاری و آدمها ومهمانی‌های تهوع‌آور نمی‌کنی!

_ زندگی امن، راحت و بی‌دغدغه تو را به جایی نمی‌رساند. اگرواقعن می‌خواهی زندگی را در سطح بالاتری تجربه کنی باید ازدایره‌ی امن‌ات فاصله بگیری، قدم به ناشناخته بگذاری و  چیزهای جدیدی تجربه کنی.

_ این لیست می‌تواند بازهم طولانی‌تر شود. برای ساختن یک منِ ارزشمند سالهای سال زمان لازم است. ما ادامه می‌دهیم.