۱.
کاری را انجام دهید که به درست بودنش ایمان دارید.
۲.
انجام دادم. میدانستم درست است. منتظر نظر، تایید و تشویق کسی یا کسانی نبودم.
۳.
با سرزنش روبرو شدم. چرا این کار را کردی؟ کسی گفت: من بودم اصلن با این وضعیت کنار نمیآمدم. زیادی خوب بودن خوب نیست.
۴.
گفتم: من رهاکردم. کاری را انجام دادم که به نظرم درست بود. به درست بودنش ایمان داشتم. نظرات شخصی دیگران مهم نبود و نیست.
پنجسال بعد
۵.
مردی بلند قامت با موهایی جو گندمی و صورتی که لبخند از روی آن محو نمیشد مقابلم ایستاده بود گفت: کارَت فوقالعاده بود. از تو ممنونیم.
۶.
دستش را دراز کرد. به رسم ادب با او دست دادم. خم شد و پیشانیام را بوسید و گفت: سپاسگزاریم. شام مهمانش بودیم. ۱۲ جلد کتاب به من هدیه داد.
۷.
کارم درست بود و به درست بودنش ایمان داشتم. نتیجهاش را بعد از پنج سال دیدم. آن روزها به ندای قلبم گوش داده بودم اما منطقم نیز همراهم بود.
۸.
قلب اشتباه نمیکند. آنچه ما را به بیراهه میکشاند ذهن است. ذهن دوست ما نیست. قلب اما، آنچه میگوید به صلح، عشق و رهایی میانجامد.