نگاهی به قفسهی کتابخانهام میاندازم. چندین جلد کتاب دارم که تا نیمه خواندهام. مغزم میگوید: یکی از همینها که تا نیمه خواندهای بردار و بخوان!
اما دلم چیز دیگری میگوید: هوسکردهام یک رمان یا زندگینامه بخوانم. شبیه کسی شدهام که احساس گرسنگی میکند، درِ یخچال را باز میکند، چیزهایی هست که میتواند بخورد و سیر شود اما دلش هوای غذای خاصی کرده!
بله، روح من هوس یک غذای خاص کرده!
میدانی! وقتی کتابخواندن برایت تبدیل به یک عادت پایدار شود، اگر یک روز کتاب نخوانی حس بدی داری! چون داری از عادتی که سالها ساختهای دوری میکنی.
گاهی نگاهی به قفسهی کتابها میاندازم و یک کتاب قدیمی را بر میدارم و برای چندمین بار مرور میکنم.
گاهی هم عجیب دلم یک کتاب جدید میخواهد؛ بیدرنگ به سایتهای فروش کتاب سر میزنم و دو_سه جلد کتاب سفارش میدهم. کتابها را دوست دارم چون مرا با آدمها، اندیشهها و زندگیهای متفاوتی آشنا میکنند. چون کمک میکنند خودم را به چالش بکشم.
من فکر میکنم این بستگی به خودمان دارد که چقدر به کتابها اجازه دهیم در ماو زندگیمان اثر بگذارند.
اینکه ما چقدر تحت تاثیر کتابها تغییر کنیم و مسیر رشد را در پیش بگیریم بستگی به پذیرا بودنمان دارد.
مهم است کتابهای خوب بخوانیم و مهم است کتابهای خوب را با تمرکز، عمیق و به تکرار بخوانیم. بنظر من این مهمترین شرط برای تبدیل شدن به یک کتابخوان حرفهای است.
پینوشت: من خود را یک کتابخوان حرفهای نمیدانم.
ثبت ديدگاه