آیا تابحال برایتان پیش آمده که از خود بپرسید سخت‌ترین کاری که تا الان انجام داده‌ام، چیست؟

گاهی ما در ذهن خودمان کاری را سخت و دور از انتظار می‌دانیم. فکر می‌کنیم نمی‌توانیم از عهده‌اش برآییم یا بدتر تصور می‌کنیم بدون شک با شکست روبرو می‌شویم.

حالا که دارم این پست را می‌نویسم جمله‌ای تکراری به ذهنم رسید،

“سخت‌ترین کار مادر بودن است. ”

فرض کنید، کاری ساده از فرزندت می‌خواهی اما او اعتراف می‌کند نمی‌تواند به‌ خوبی از عهده‌اش برآید.

اعتراف به نتوانستن از زبان فرزندم برای من که صدها پست درباره توانمندی نوشته‌ام سنگین و دور از انتظار است.حس‌کردم پذیرفتن اینکه او از عهده‌ی ساده‌ترین کار بر نمی‌آید یک جور سیلی به خودم است. سپس تصمیم گرفتم دست به کار شوم.

امروز یک‌ساعتی را با دخترم بر روی لیستی از توانایی‌هایش کار کردیم. خوشبختانه او علاقمند است توانایی‌هایش را بهتر بشناسد و درباره آن توانایی‌هایی که قویتر است گفتگو کند.

سپس بر روی یک توانایی که در آن کمی ضعیف‌تر عمل می‌کند، تمرین کردیم.

بعد از آن نظر دخترم درباره توانایی‌هایش تغییر کرد. او فهمید همه‌ی ما توانایی‌های بیشماری داریم اما در بعضی از آنها به دلیل تمرین بیشتر قویتر عمل می‌کنیم. تکرار و تمرین منظم به نتایج چشمگیری می‌انجامد. و بقول دخترم: ” هرگز نباید تسلیم شد.”

پس از ساعتی گفتگو و تمرین با خودم فکر کردم؛ گاهی چقدر مادربودن سخت‌می‌شود.

نگرانی از اینکه نتوانی به فرزندت کمک کنی که اعتماد بنفس لازم را به‌دست آورد و باور کند توانمند است. من امروز با تمرین و حرف زدن درباره‌ی توانایی‌های یک فرد توانستم لحظات مثبت و سازنده‌ای با دخترم داشته باشم.

حالا احساس می‌کنم رابطه‌ی ما نزدیکتر و دوستانه‌تر شده و این چالش‌ها در روزهای آینده نیز ادامه خواهند یافت‌.