امروز به کلمه‌ی قدرت فکر می‌کردم. از آنجایی که ذهن‌ تلحیل‌گری دارم به رفتار عجیب و دور از عقل کسی فکر میکردم که در گفتگویی خانوادگی سعی کرده بود حرفش را به کرسی بنشاند و بقیه را مجبور کند که تابع حرفهای او باشند. رفتاری دور از درایت و دور از آینده نگری.

فرد مقابل به حرف او اهمیتی نداد و ارتباطش را با او قطع کرد.

داشتم فکر می‌کردم چرا بعضی افراد فقط برای اینکه ثابت کنند حرف “من” درست است و “من” عاقل‌ام و بقیه حالی‌شان نمی‌شود، رفتارهای غیرمنطقی و احساسی نشان می‌دهند و به عواقب کار نمی‌اندیشند.

در این رویداد که من شاهد آن بودم اگر فرد مقابل به حرفهای دور از عقل آن آدم خودبین گوش داده بود و حرفهای بی‌اعتبارش را باور کرده بود، عواقب خانمان براندازی در انتظارش بود!

اینجا جمله‌ی تکراری ” شنونده باید عاقل باشد” به فکرم رسید. واقعا شنونده‌ی عاقلی بود.

و اما سوالی که در ذهن من شکل گرفت این بود؛ چرا برخی افراد به هر قیمتی حتی به قیمت لِه‌کردن بقیه می‌خواهند حرف‌، حرفِ خودشان باشد؟

مگر لذت و خوشحالیِ به‌کرسی نشاندن حرف‌مان چقدر دوام دارد، که حاضریم نزدیکترین افراد در زندگی را خُرد کنیم تا برنده باشیم؟

افراد قدرت‌طلب و آنهایی که به هر قیمتی طالب قدرت هستند، افراد بیچاره و تنهایی هستند که در خلاء عشق دست و پا می‌زنند.

وقتی برای رسیدن به جایگاهی به هر چیزی چنگ می‌اندازیم و آدمها را زیر پا لِه می‌کنیم، از خلاء‌ای رنج می‌بریم. این رنج درونی‌ است و شاید نزدیکترین افراد به ما یا حتی خودمان از آن بی‌خبر باشیم.

افرادی که به‌شدت طالب قدرت هستند خودشان نمی‌دانند که چرا به قدرت رسیدن برای‌شان جذاب است. آنها به جایگاه خوبی می‌رسند و تقریبا به تمام چیزهایی که در ذهنشان ساخته بودند، می‌رسند؛ اما باز هم احساس رضایت واقعی ندارند و باز‌هم میخواهند قدرت بیشتری داشته باشند.

به جایگاه شغلی خوبی می‌سند و زندگی در رفاه را تجربه می‌کنند اما باز هم خلاءای وجود دارد!

شاید به همین دلیل است که پنجه‌های قدرت‌شان را بر گلوی اطرافیان می‌گذارند تا کاملا گوش‌به‌فرمان آنها باشند.

جایگاه شغلی و پول آنها را راضی نمی‌کند، حالا باید بقیه هم تابع دستورات آنها باشند.

دستاوردهای به ظاهر بزرگ دارند اما پوچ و توخالی‌اند!

چرا از خود نمی‌پرسند ، من چه می‌خواهم؟

چرا از خود نمی‌پرسند اگر حالا در این جایگاه شغلی و زندگیِ در رفاه هستم، چه‌کاری می‌توانم برای انسانهای دیگر انجام دهم؟

من چه‌کار می‌توانم بکنم تا آدمها با احساس آرامش و با قلب‌شان مرا و حرفم را بپذیرند، نه از روی ترس و اجبار و بیچارگی!

قدرت طلب‌ها از خلاء‌عشق رنج می‌برند. آنها به‌تنهایی احساس‌ارزشمند‌بودن نمی‌کنند، زیرا ارزش خود را با تعداد آدمهایی محک می‌زنند که زیر پا لِه‌کرده‌اند.

آدمهای تنهایی که روی قله نشسته‌اند در حالیکه وجودشان خالی است. به ظاهر دهها دستاورد دارند اما احساس رضایت از وضعیت موجود ندارند. می‌گردند و می‌گردند حس منفی درونشان را روی کسی استفراغ کنند تا باز هم احساس قدرت کنند، اما… آنها هیچ‌وقت پُر نمی‌شوند، همیشه و همیشه توخالی می‌مانند.