
منتخبی از جملات کتاب دوباره پاییز
این کتاب مجموعه ای از ده داستان کوتاه است و من از هر داستان جمله ای را انتخاب کرده ام.
سکوت همیشه بهترین پاسخ من برای تحمل بار سنگین اندوه است. وقتی امیدی به درک شدن نداری ،سکوت می کنی. -دوباره پاییز-
کمی از شربت نوشیدم،مزۀ ترش و شیرین شربت به لیمو هیجان درونم را قلقلک می داد.
-قاب پنجره-
مهربان بودن و اهمیت دادن به دیگران خوب است البته در صورتی که ابتدا خودت را دوست داشته باشی و با خودت مهربان باشی. -همسایه ها-
لب ها ریا کارند و چشم ها معصوم! و معصومیت است که آدم را رسوا می کند.
-یک عصر زمستانی-
گفت:نه،مسیر من از تو جداست. تو راه خود را برو منم راه خویش.
گفتم:اما شاید مقصدمان یکی باشد.
گفت:مقصد یکی است اما مسیرمان متفاوت است. -رسا-
تنها راهی که می توانی به گلبهار نزدیک شوی همین است. گاهی برای رسیدن به چیزی که می خواهی بایدخطر کنی. -نولا و گلبهار
کمی خِرت و پِرت توی کمدش بود. چیزی نداشت. شش تا النگو بود .سه تا من برداشتم ،سه تا راحله! -خاکسپاری مادربزرگ-
درس های زیادی هست که باید بیاموزی ،درس هایی که در هیچ مدرسه و دانشگاهی به تو نمی آموزند. -دانا-
از روی دریاچه گذشت و به تپه ها رسید. دشت بزرگی آنجا بود.دشتی پُر از شقایق های قرمز.
-قاصدک-
فرزاد آرام بود و چشم از شعلۀ بخاری برنمی داشت. در این چند ساعت چند سال پیرتر شده بود. -دیدار در کوهستان-
مطالب بیشتر:
دوباره پاییز|مجموعه ای از داستانهای کوتاه
ثبت ديدگاه