مانا جانم! تقویم این فصل با نام تو آراسته میشود!
موسیقی غمگین لحظهی عزیمتت شب را منفور کرده است. عقربههای ساعت گواهی میدهند ما شبها با چشمان باز میخوابیم!
روزگار هولناکیست. غم، چونان وزنهای چند تُنی زبانم را سنگین کرده!
کاش ستارهها زبان داشتند تا برایت مفصل از حال و هوای این روزها بگویند! حتا لحن مبهم صدای خویش گاهی منزجر کننده است!
مانا جانم! عزیزکم! تو الفبای شجاعت را پراکندی. اعجاز همین است. خونها به زمین میریزند. خاک حاصلخیز است. از خاک گندم میروید.
دیگر چه بگویم! وقایع گویا هستند، گویاتر از زبان گنگ من!
تقویمِ فصلِ وصل را تو بنویس!
بنویس! خونها میریزند و ما بیشتر به هم وصل میشویم.
اهریمن الفبای نفرت را میپراکند؛ اما
ما نمیبینیم!
ما نمیشنویم!
ما زنجیروار به هم وصل شدهایم!
مانا جانم!
نام تو، تصویر تو کابوسِ شب اهریمن است و پیکر سیاهش دمبهدم با تارهای عنکبوت گره میخورد.
تو ببین!
تو بشنو!
توغزل بگو!
تو برقص!
تو آواز بخوان!
تو لبخند بزن!
تو…
تقویم فصلِ وصل را تو بنویس!
پن: فصل وصل * عنوان یکی از اشعار قیصر امینپور است.
ثبت ديدگاه