دیروز فکر میکردم باید دست دیگران را بگیرم و به هر کسی که جلویم سبز شد کمک کنم؛
امروز یادگرفتهام به اولین کسی که باید کمک کنم و ناجیاش شوم، خودم هستم.
دیروز اگر در جایی مخالفت خود را ابراز میکردم و متفاوت فکر میکردم، نتیجهاش سرزنشها و دورشدنها بود. سپس تردیدی ابعاد ذهنم را دربر میگرفت.
امروز از متفاوت فکرکردن و شبیه جمع نبودن لذت میبرم. اگر دیگران به هر دلیلی مرا قبول نداشته باشند، میپذیرم ؛ زیرا به تمایز باور دارم و افتخار میکنم.
دیروز فکر میکردم باید برای هر حرفی، پرسشی یا نظری یک پاسخ داشته باشم.
امروز فهمیدهام برخی آدمها در دنیایی متفاوت از دنیای من زندگی میکنند. زندگی را همان چهاردیواری خانهشان میبینند، کوچک فکر میکنند و مرا نمیفهمند همانطور که من آنها را نمیفهمم. بنابراین لازم نیست با هر کسی همکلام شوم.
دیروز فکر میکردم برای اینکه خودم را بشناسم تنها یکراه وجود دارد و آن مطالعه است.
امروز فهمیدهام راههای بسیاری برای شناخت خود وجود دارد و هر کسی از هر راهی میتواند به آگاهی برسد. تجربیات هرکسی با ارزش است.
دیروز درک صبر برایم نامفهوم بود. صبر واژهای مبهم بود.
امروز صبر برایم یک اولویت است. یک باید، یک ارزش.
و مفتخرم به این پیشرفت؛ و با اطمینان میدانم که هر روز به مکاشفهای نو میرسم.
ثبت ديدگاه