آیا هر انسانی یک رسالتی دارد و برای انجام همان رسالت به این دنیا آمده است؟
شاید این پرسش را بارها به شکلهای مختلف شنیده باشید و با خود فکر کرده باشید که چرا به این دنیا آمدهاید؟ شاید هم بدون فکر کردن و لحظهای تامل از آن گذشته باشید.
بنظر من این پرسش به این دلیل مطرح نشده که ما را به فکر ساختن رسالتی بیندازد؛ بلکه این پرسش هدفش این بوده که ما را به سوی اندیشیدن و تفکر پویا سوق دهد.
کسی که اولین بار این پرسش را مطرح کرده قصدش واداشتن افراد به شناخت خودشان بوده است.
خودشناسی قدم گذاشتن به دنیایی پویا و بدیع است. اینکه ما با شناخت خود به تواناییهای خویش پی ببریم و دریابیم چقدر قدرتمندیم.
با جستجو در روح و روان خود به این شناخت میرسیم که ” من کافی هستم” و نیازی ندارم که خود را به نیرویی یا منبعی گره بزنم. بحران امید از آنجا آغاز میشود که شخص همه چیز را از دست رفته میبیند و احساس امنیت نمیکند، ترس باعث میشود در ذهن خود داستانها و روایاتی بسازد تا احساس آرامش کند. عدهای قهرمانهای خیالی در ذهن میسازند. وقتی ذهن با بحران امید روبرو میشود شروع به خیالپردازی میکند؛ در اینجا امید حکم مسکن دارد وقتی فرد چشماندازی از آینده ندارد به چیزهایی امید میبندد که با چشم نمیبیند. احساس ناتوانی میکند و قدرت تلاش کردن را در خود نمیبیند، بنابراین رها میکند وخود را به دست تقدیر میسپارد.
افرادی که طرز تفکر ایستا دارند در شرایطی که به بحران میخورند دست از تلاش میکشند. وقتی در شرایط بدی باشیم به راحتی تاثیر میپذیریم. ارزشهایی که در ذهنمان ساخته بودیم فرو میریزند و ما به هر چه دم دستمان رسید چنگ میزنیم.
سپس به راحتی تاثیر میپذیریم و گمان میکنیم رسالت ما همین است.
اما، رسالت چیزی نیست جز شناخت خویشتن. اگر خود و نیازهایمان را بشناسیم و آگاهانه در جهت رشد و ارتقای آنها قدم برداریم در جای درستی از زندگی ایستادهایم.
آفرین بیتا جون. خود بحث را ایدهای کردی برای مطلب سایت.
ممنونم معصومه جون. بله محتوا یعنی همین.