چهل شب دیدار داشتم و در نیایش‌هایم با تمام قلبم می‌گفتم: تسلیمم!

ماهها گذشته و تسلیمم برایم تبدیل به سبک زندگی شده!

صادقانه می‌گویم اوایل تسلیم شدن دشوار بود، خیلی دشوار! در کلام ساده بود اما وقتی مورد سنجش قرار می‌گیری  و از آسمان و زمین برایت چالش می‌بارد، آگاهی‌ات کم‌کم بالا می‌آید اول پذیرش سخت است اما وقتی حس کردی گوشه‌ی رینگ گیر افتادی اشکها سرازیر می‌شوند و می‌پذیری. پذیرش به معنای شکست نیست، می‌پذیری باید تسلیم خالقت شوی، آنجاست که معنای واقعی تسلیمم را به تدریج درک می‌کنی.

وقتی می‌گویی تسلیمم یعنی، بدون هیچ تحلیل و تفسیر و دودوتا چارتا کردن قیچی را بسپار به خودش تا هرَس کند!

بلدی در آشوبها و طوفانهای زندگی همه چیز را به خودش بسپاری و کنار بنشینی و فقط مشاهده کنی و برای تمام موهبت‌هایش سپاس بگویی؟!

اوایل خیلی سخت بود، زندگی من با برنامه‌ریزی و تحلیل و قضاوت‌کردن و حدس زدن عجین شده بود.‌ اینکه بخواهی در نقطه‌ای همه را به خالقت بسپاری و دست بکشی و عقب بنشینی سخت بود، هنوز هم سخت است. من در مسیر شناخت خود پله پله بالا می‌روم، گاهی می‌ایستم تا نفسی تازه کنم، آهسته و پیوسته گام بر‌می‌دارم. اینجا پای ایمان وسط است و صادقانه می‌گویم؛ گاهی ایمانم دچار تزلزل می‌شود. اما توقف جایز نیست، با خویش خلوت می‌کنم و ادامه می‌دهم.

راه درازی در پیش است. خودشناسی اصلن ساده و راحت نیست و شناخت اصولی کار یکسال و دوسال نیست.

جانم، مسیر طولانیست و پایان ندارد. اما شیرین است و آگاهی‌بخش، همراه با درک رنج‌ها و پازل کردن تمام تجربیات زندگی‌مان؛ من ادامه می‌دهم‌‌.