
در کتاب” برنده باتو “نوشته ی جان سی مکسول از چارلی جونز (نویسنده و سخنران) نقل قول شده است:
“تفاوت بین انسانی که اکنون هستید و کسی که قرار است پنج سال بعد باشید ،در مردمی است که در این مدت با آنها معاشرت کرده و کتابهایی است که در این زمان مطالعه کرده اید.
یاد ضرب المثل “خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو” افتادم. ما اغلب بدون اینکه متوجه باشیم ناخود آگاه همرنگ جماعت می شویم . هنگامی که با جماعتی دمخور می شویم و در عقاید و شیوه ی زندگی شان حل می شویم متوجه تغییرات خود نیستیم.تصور می کنیم راهی که به آن قدم گذاشته ایم انتخاب خودمان است و بی شک کارمان درست است. گاهی در کنار جماعتی بودن انتخاب خودمان نیست و اقتضای شرایط است.همه ی این تجارب به احساس ما بستگی دارد،گاهی ما سالها در کنار فرد یا افرادی زندگی می کنیم و همرنگ آنها می شویم اما احساس خوبی نداریم و در ضمن نمی فهمیم این حس ناخوشایند ی که از درون مان فریاد می زند ،دلیلش چیست؟! شروع به گشت و گذار می کنیم تا دلیل این حس ناخوشایند را بیابیم. دایره دوستی ها را بزرگتر می کنیم و هزاران ترفند برای بهتر شدن حال مان به کار می بندیم.
نمی دانیم که همه ی این حالات نشانه هایی هستند که به ما تلنگر می زنند تا کمی بیشتر فکر کنیم و بیشتر به خود بپردازیم. آنقدر درگیر همرنگی با جماعت شده ایم که شعورمان نمی رسد ، به دنبال چرا ها درون خودمان بگردیم!
وقتی با خویش در تعارض هستیم احساس خوبی نداریم.وقتی در جمعی هستیم که ظاهرا خوشحالیم، ولی درونمان حس خوبی نداریم ،یعنی ما به این جمع تعلق نداریم. کشمکش های درونی کم کم آغاز می شوند و ما با سوالاتی که از خود می پرسیم در پی پاسخ می گردیم و به کتابها رجوع می کنیم. کتابها نادانی مان را همچون پُتکی بر سر مان می کوبند و اگر تیز و دقیق باشیم آنجاست که با خود بیشتر آشنا می شویم و خود را بیشتر می شناسیم.
روزی که نادانی ام را مانند برگه ی جریمه در مقابلم دیدم به خود گفتم:” وای بر تو که همرنگ جماعت شده ای”.
وقتی که نه از روی فکر کردن بلکه از روی غریزه همرنگ جماعت می شویم، شروع به کپک زدن می کنیم. اما هیچکس در اطرافمان متوجه نیست ،زیرا اطراف ما پُر از آدمهای کپک زده است.
ما متوجه نمی شویم تا زمانیکه آسیب ببینیم. هیچ چیز به اندازه ی یک روح زخمی و یا یک جسم بیمار ذهن یخ زده ی ما را بیدار نمی کند.تصمیم برای تغییر کردن آسان نیست.وقتی تصمیم به تغییر می گیریم برچسب های زیادی می خوریم و تنها می شویم. تنهایی در این مرحله یک دستاورد بزرگ است. من به این مدل تنهایی، “تنهاییِ خود خواسته ” می گویم که البته درصد بسیار بالایی از مردم قادر به درک این مدل تنهایی نیستند. زیرا بارها در جایی صحبت از تنهایی خود خواسته کرده ام و به اشتباه به افسردگی، گوشه گیری و مردم گریزی تعبیر شده است. تنهایی خود خواسته با این برچسب ها زمین تا آسمان فاصله دارد. افسردگی و مردم گریزی فرو رفتن به قعر است. دنیای تاریکی هاست . پیروی از الگوهای اشتباه ست.اما تنهایی خود خواسته سرشار از نور ،شادی و خلاقیت است. رشد و بالندگی از دلِ تنهاییِ خود خواسته ی غنی بیرون می آید.اگر این تغییرات رسوایی ست ،من این رسوایی را ارج می نهم و نقاب تهوع آور همرنگ جماعت شدن را برای همیشه دور می اندازم.
خوشحالم که دوستان خوبی برای معاشرت انتخاب کرده ام. کامل نیستند ،چون هیچکس کامل نیست . همانطور که من هم کامل نیستم.ما هر روز از هم یاد می گیریم و این آغاز حرکتی رو به جلو است.
رسوا شدن ارزشش را داشت تا به پیش بروم و همچون الماس بدرخشم.
ثبت ديدگاه