گاهی دلم برای خودم تنگ می‌شود؛ وقتی روز شلوغی را پشت سر گذاشته ام!

وقتی دو سه روزی را با دوستان به سفر می‌رویم.

وقتی علی‌رغم میل باطنی با یک فرد انرژی‌خوار چند ساعتی را می‌گذارنم، دلم برای خودم تنگ می‌شود.

دلم برای ساعتی تنها بودن و در سکوت ماندن تنگ می‌شود.

کافیست پس از گذراندن یکی دو روز شلوغی چند ساعتی تنها باشم آن وقت است که سرشار از انرژی مثبت می‌شوم. به سکوت گوش می‌دهم و دقایقم پُر از معنا می‌شود. هر چه به خودم نزدیکتر می‌شوم و خودم را بهتر می‌شناسم رغبت بیشتری دارم که ساعاتی را در سکوت باشم.

مهم است که این زمان را تنها به خود اختصاص دهم، نیازی نیست معمایی طرح کنم و به حل آن بپردازم. نیازی نیست به دنبال “چراها” بگردم و تحلیل کنم و پاسخ بیابم! تنها گوش سپردن به سکوت کافیست.

نکته‌ی قابل تامل و درخشانش اینست که وقتی برای خودم ساعت‌های تنهایی دارم، اطرافیان و اعضای خانواده نیز برای لحظات تنهایی‌ام احترام قائل‌اند.《 می خواهی تنها باشی؟‌خب پس من مزاحمت نمی‌شم!》

در خانه‌ی ما همگی برای خود ساعت‌های تنهایی دارند، لحظاتی که فرد می‌خواهد در اتاقی تنها باشد تا روحیه‌ی خود را تقویت کند، انرژی خوب بگیرد و آرامش را به لحظه‌هایش بیاورد.