گاهی با خود فکر می‌کنم چرا رنج وجود دارد؟ چرا رنج می‌کشیم و رنج کشیدن چه پیامی، چه درسی به همراه دارد؟

گاهی در چرایی رنجم غرق می‌شوم، عمیق فکر می‌کنم. هر رنجی درسی دارد؛ سعی می‌کنم درکش کنم. گاهی زبانم از بیان آنچه درک کرده‌ام، ناتوان است. زمانهایی بوده که حتا نوشتن از رنج هم سخت می‌شود. همانقدر می‌دانم که نباید در رنج حل شوم، غمش نباید قلبم را تیره و کینه‌توز کند. به خاطر قلبم باید منعطف باشم. نباید رنج هر جا مرا کشاند با آن همراه شوم. باید درسش را بگیرم و زخمهایم را التیام ببخشم.‌

مولانا به شمس گفت: پس زخمهایمان چه می‌شود؟ شمس پاسخ داد: نور از محل زخمها وارد می‌شود.

درسی که از رنج می‌گیریم همان آگاه‌شدن ماست. آگاهی از اینکه این رنج چه پیامی برایمان داشته!

آگاهی همچو نوری درخشان از محل زخمهایمان وارد می‌شود و این لحظه، لحظه‌ایست که مسئولیت خویش را به انجام می‌رسانیم. گاهی زخمها از جایی که انتظارش را نداشتیم پدید آمده‌اند. سرزنش خود و دیگران عاقلانه نیست، باید زخمها را بغل کرد، باید آرامش را به قلب تزریق کرد و زخمها را التیام داد. باید خویش را بهتر و عمیق‌تر شناخت. زخمها که ترمیم شدند، انسانی نو از خویش متولد می‌شود.

دشوار است و گاهی دور ذهن! اما شدنی‌ست.

همیشه فکر می‌کردم بخشیدن دشوار است. با خود می‌گفتم: من نمیتوانم ببخشم! چقدر بخشیدن سخت است.

گاهی با وجود مطالعه و یادگیری در زمینه‌ی خودشناسی باز هم در شناخت دقیق خود لَنگ می‌زنیم.

اما در جایی که فکرش هم نمی‌کردیم با شرایطی مواجه می‌شویم که با طمانینه و اعتمادبنفس رفتار می‌کنیم، مطالعه و شناخت خود بالاخره یک جا تاثیری از خود به جا می‌گذارد، یعنی باید بگذارد، اگر مطالعه ما را تکان ندهد برای چه کتاب می‌خوانیم؟! برای چه یاد می‌گیریم؟!

من در مقابل خویش مسئولم. در مقابل قلبم، زخمهایم، روح و روانم و روابطم.

مسئولیت‌پذیری تنها آن نیست که نیازهای اولیه‌ی خود و اطرافیانم(قاعده‌ی هرم مازلو) را بر طرف کنم، مسئولیت‌پذیری در ابتدا مسئولیت در قبال خودم است.‌ابتدا خودم را ارتقا می‌دهم، زخمهایم را ترمیم می‌کنم، سپس تکیه‌گاهی می‌شوم برای اطرافیانم؛ راهنما می‌شوم و چراغی در دست می‌گیرم تا روشنی‌بخش مسیر زندگی‌مان باشم‌.