درست یادم نیست اولین بار کِی بود که با واژه‌ی خودشناسی آشنا شدم. تصورم اینه که بیشتر افراد به محض شنیدن واژه‌ی خودشناسی نمی‌تونن درکش کنن !

نمیدونم شاید اولین بار که این واژه رو جایی خوندم درکش برام سنگین بوده! شاید زمانی بوده که نوجوان بودم با این کلمه آشنا شدم و نتونستم به خوبی اون رو بفهمم! به هر حال همین حالا هم وقتی در جمعی باشم و بخوام درباره‌ی خودشناسی حرفی بزنم، احساس می‌کنم بیشتر افراد به راحتی موضوع رو درک نمیکنن! شایدم من نمی‌تونم کامل و صحیح منظورم رو برسونم.

به نظرم خودشناسی پروسه‌ای هست که خودِ شخص باید تجربه‌اش کنه و بعد به مرحله‌ای برسه که کاملن درک کنه و از تاثیرات بی‌نظیرش بهره ببره.

امروز که این مطلب رو درباره‌ی خودشناسی می‌نویسم خودم هم دقیق نمی‌دونم کجایِ این مسیر هستم.

به نظر خودم ابتدای مسیرم و راهی بسیار طولانی در پیش دارم. بطور کلی از انتخاب این مسیر راضی‌ام و فکر می‌کنم این یک فرصت طلایی و ناب هست که نصیب من شده و هر کسی این شانس رو نداره که اتفاقاتی در زندگیش رقم بخوره که او رو در مسیر خودشناسی قرار بده! از خالقم سپاس‌گزارم که من رو لایق این رشد دونست.

بارها پیش اومده که از خودم نا امید شدم. از اینکه چرا گاهی در این فرآیند نمی‌تونم پخته‌تر عمل کنم!

اما جاهایی هم بوده که به خودم افتخار کردم چون متفاوت و قوی ظاهر شدم و باعث شده همون لحظه فکر کنم و به درک تازه‌ای برسم. دقیقن شبیه یک درس، یک نکته‌ی جدید که تا اون لحظه بهش دقت نکرده بودم.

امروز که روزهای پایانی سال رو پشت سر میذاریم متوجه شدم اولویت‌های من توی زندگی نسبت به سال گذشته چقدر تغییر کرده!

چیزهایی که تا چندین ماه پیش مهم بودن الان دیگه اصلن مهم نیستن، بعضی مسائل کاملن فراموش شدن و گاهی یادآوری اطرافیانم باعث میشه یادم بیفته اما دیگه مهم نیستن.

به نظرم یکی از مراحل مهم و شاید اصلی خودشناسی این باشه: درگیر بودن روی خود، اهداف خود، زندگی شخصی خود، آینده‌ی خود، روابط با نزدیکان خود و فاصله گرفتن از هر چیزی یا هر کسی که ما رو از این زندگی ناب دور میکنه.

خودشناسی باعث شده روی حرفهام، واکنش‌هام و رفتارم دقیق‌تر بشم. حتا این دقت و حساسیت نسبت به آدمهای اطرافم هم بیشتر شده. اما به نظرم باید دقت زیاد رو از روی حرفها و رفتارهای اطرافیانم بردارم و اگه قراره ذره‌بین دستم بگیرم فقط روی خودم زوم کنم.

به نظر من خودشناسی یک سَبک زندگیه. سبکی که درسته خودمون انتخابش می‌کنیم‌ اما معمولن به دنبال یک اتفاق سخت و شاید ناخوشایند رخ میده. انگار نیرویی ما رو به سمت خودشناسی هدایت میکنه‌. برای اغلب افراد این کشش به سوی شناخت خود خوشایند نیست. چون با درد همراهه. چیزی که من تجربه کردم، پذیرش و حل‌شدن توی اون درد هست.

باید کاملن بپذیری و درد رو درک کنی. پذیرش درد قسمتی از فرآیند خودشناسیه. باید درکش کنی و درس لازم رو بگیری بدون اینکه ازش فرار کنی.

خیلی خوبه که روزانه برای یک ساعتی راجع به درد فکر کنی و احساست رو بنویسی. هر حسی داری مهم نیست؛ اگر متنفری و اگر احساست باعث شده شرمسار باشی فقط بنویس. حتا اگه لازمه از خودت سوالاتی بپرس و پاسخ بده. از پاسخ‌هات نترس. به قول موراکامی:《 تو قراره از این کوره پخته بیرون بیای، سوختن رو همه بلدن.》

هیچکس به اندازه‌ی خودِ ما به حالات و درونیاتمون واقف نیست. ما گاهی چیزهایی رو مخفی می‌کنیم، این مخفی‌کاری مثل خوره روح‌مون رو نابود می‌کنه، اگه ادامه بدیم چیزی از ما نمی‌مونه. نتیجه اش میشه دورشدن از خود، و این پَسرفته. افتادن در تَه دره‌‌ی نادانی و پَستی!

گاهی نمی‌دونیم و متوجه نیستیم که عدم شناخت صحیح از خود می‌تونه چه قدر به ما و روابطمون آسیب برسونه.

به نظر من خودشناسی برای رشد و ارتقای هر فردی لازم و ضروری‌ست.

 

اگر تجربه‌ای در زمینه‌ی خودشناسی دارید خوشحال میشم با من به اشتراک بذارید.