از زندگی چه میخواهی؟
این پرسشی است که امشب از خودم پرسیدم. گاهی پرسشی طرح میکنم و از خودم میپرسم. اغلب پس از دقایقی به جوابی میرسم. شاید این جواب قطعی نباشد و کمی تردید همراهش باشد، اگر پرسشم جزء اولویتهای زندگی باشد حتمن با اهالی خانه نشستی میگذاریم و گفتگو میکنیم تا به نتیجهای برسیم.
اگر پرسشم شخصی باشد که برای چند ساعتی ذهنم درگیرش شود، به تنهایی دنبال تحلیل و بررسی میروم.
برای برخی پرسشها هم پس از زمانی کوتاه آنها را رها میکنم.
اما این پرسش به نظرم بااهمیت است.
از زندگی چه میخواهم؟
شاید به نظر سوال سادهای بیاید اما وقتی به زندگی عمیقتر فکر میکنم، برای پاسخ به این پرسش مجال میطلبم.
پاسخهای تکراری کم نیستند. پاسخهایی چون: آرامش، عشق، بینیازی و رفاه، آسودگی خاطر و موفقیت در رابطه و کار و…
اما من به فراتر از اینها میاندیشم؛ شاید عطش من به فهمیدن لایههای عمیقتر زندگی مرا به این مسیر هدایت کرده است!
مردادماه سال ۹۹ وقتی توانستم اولین وبینارم را برگزار کنم، پس از آن هیجانی مثبت آمیخته با اعتمادبنفس را تجربه کردم، آن لحظهها را به یاد دارم گویی در ابرها سیر میکردم.
همان شب مطلبی دربارهی دستاوردهایم از مسیر نوشتن در سایت منتشر کردم. آن روزها برای من گذر از مرحلهی اجرای وبینار یک موفقیت محسوب میشد!
آن اجرا فقط یک گام کوچک به سوی یکی از اهدافم بود نه تمامِ آنچه که از زندگی میخواستم!
اجرای وبینار 《در مسیر رشد》 مرا با افراد جدیدی آشنا کرد و سبب شد در مسیر تولید محتوا تجربیات درخشانی داشته باشم. آن تجربیات دیدگاه مرا نسبت به خودم تغییر داد.
به نظر میرسد زندگی تلاش میکند تا آنچه را که میخواستهام در قالب چالش و موانعی برای یادگیری درسهای زندگی و پختهتر شدن برایم آشکار کند!
زندگی میگوید: میخواهی بیشتر بفهمی؟عمیقتر؟ و من پاسخ میدهم: بله بله !
سپس مرا با اتفاقات، گرهها و موانع جدید روبرو میکند. گویی زیر لب زمزمه میکند: دشواریهای جدید را ارج بگذار! خودت خواستی!
از زندگی چه میخواهم؟
ندایی میگوید: تو تمام پاسخهای تکراری را تجربه کردهای! آرامش، شادی، موفقیتهای کوچک و ریز ریز، هر از گاهی سفر، مدت زیادی آسودگی خاطر و… خب، چه شد؟
میگویم: زیباترین، آرامشبخشترین، شادترین و بهترین لحظههای زندگی هم وقتی تکرار و تکرار میشوند دیگر چیزی به من اضافه نمیکنند.
امروز که این پرسش را مطرح کردم و ساعتی به آن فکر کردم فهمیدم، چرا اغلب از وضعیت تکراری هرچند سرشار از شادی و آرامش خسته میشوم! البته که معتقدم بودنِ زیاد در سختیها و مشکلات نیز آدم را به ورطهی نا امیدی و افسردگی میکشاند. برخی فرجامی ناگوار راتجربه میکنند و برخی ققنوسوار از خاکستر افسردگی به خِردی والا دست مییابند.
چیزی که سالهاست ناخودآگاه به آن گرایش دارم، رشد و یادگیری است. حتا قبل از زمانیکه نوشتن در زندگیام جدی شود. گویی جریانی مرا به سوی زندگی متمایز هدایت میکند.
امروز با خودم اتفاقات چند ماه اخیر کشور را مرور کردم.
چند درصد آدمها در لابهلای روزمرگی و مشکلات و گرفتاریها به رشد فکر میکنند؟!
هر آدمی دغدغهای دارد و نمیتوان از همه انتظار داشت مسافر مسیر رشد شوند!
بیرحمی است از کسیکه دغدغهی نان دارد انتظار توجه به رشدفردی داشت!
فکر میکنم با تامل در تفاوتها بین آدمهاست که بینش ما نسبت به زندگی تغییر میکند، یادگیری اتفاق میافتد و سبب میشود نگاهی دقیقتر به خودمان و جهان اطرافمان داشته باشیم.
ثبت ديدگاه