
امروز تصمیم گرفته ام جستاری تازه بنویسم .ایده ی به درد بخوری به فکرم نمی رسد اما انگشتانم را بر روی کیبورد به حرکت در می آورم و شروع به تایپ کردن می کنم .امیدوار هستم تا کم کم ایده ای جذاب بیاید و بنشیند وسط ذهنم.
وقتی در کوچه و خیابان قدم می زنم ایده های بکر و جالب به ذهنم می رسند و بهانه ای برای نوشتن های آخر شب می شوند. گاهی هم به خانه نرسیده از سرم می پرند. البته بیشتر وقت ها دفترچه ی کوچکم را از کیفم در می آورم و یکی دوجمله همانجا وسط خیابان می نویسم تا بعد از رسیدن به خانه مفصل درباره ی آن بنویسم و موضوع را بشکافم.
در ابتدای این جستارنمی دانستم درباره چه بنویسم اما موضوع کم کم راهش را پیدا کرد وآمد و نشست وسط تایپ کردن من.
قبل از اینکه شروع به تایپ کردن کنم نیم ساعتی فکر میکردم که چه بنویسم ؟!
اما هیچ چیزجالبی به فکرم نرسید.در واقع تا زمانی که هنوز شروع به نوشتن نکرده بودم نمیدانستم درباره ی چه بنویسم!
درست مثل وقتی که می خواهیم کاری یا مهارتی را شروع کنیم یا می خواهیم هنری یاد بگیریم روزها و هفته ها و شاید ماهها و سالها راجع به آن فکر می کنیم . تردید داریم شاید خوب از آب در نیاید .شاید از پس چاله چوله های کار جدید برنیایم. شایدآموختن مهارت جدید با روحیات من سازگار نباشد وهمین شایدها ما را دچار تردید می کند!
تا زمانی که وارد دنیای نا شناخته هانشده ایم همه چیز سخت و یا غیر ممکن به نظر می آید ،تجربه ی کارهای سخت و چالش برانگیزبه تدریج روحیات مارا تغییر می دهد و ما رابرای کارهای دشوار تر و پیچیده تر آماده می کند. درست مثل من که در ابتدای این مطلب نمی دانستم چه بنویسم و حالا که در گیرو دار نوشتن هستم دلم نمی آید تمامش کنم.من دریافته ام برای شروع هر کاری و پیش رفتن و مداومت در آن انگیزه و پشتکار مهم تر از استعداد است. انگیزه را قرار نیست کسی در ما ایجاد کند ، خودِ مان به شکل شگفت انگیزی این توانایی را داریم تا محرکی برای پیشرفت و به ثمر رساندن ایده ها و اهداف مان باشیم.

ثبت ديدگاه