بنظر میرسد تعریف عشق برای هر کسی منحصربفرد است. بنظر من در دههی چهارم زندگی رنگ عشق به آبی فیروزهای متمایل میشود.
آبی فیروزهای! سرزنده، آرام و قابل اعتماد.
در این مرحله دوست داری همه چیز به آرامی پیش برود، روزها درخشان و سرزندهاند. آبی فیروزهای حسِ “بودن” را به آدم میبخشد. “بمان، در لحظه بمان!”
عشق، “بودن” است. بودن در همین لحظه، همینجا که هستم؛ این لحظات سادهای که دست به قلم میبرم و مینویسم. دقایقی که درباره رنگ و طعم ِچای جدید حرف میزنیم و چای با عطر هِل مینوشیم.
عشق بودن در “همین” لحظه است. اگر تو از گذر ثانیهها احساس خوبی داشته باشی و آنها را با تمام سلولهایت زندگی کنی، به “خودت” عشق میورزی.
عشقورزیدن به خود این آزادی را به تو میدهد که به “دیگری” نیز عشق بورزی.
آدمی که در عشق ورزیدن به خود فقیر است غیر ممکن است بتواند به دیگری عشق بورزد.
عشق در کردار آشکار است به کلام اکتفا نکن!
عشق در تصاویر نیست، در نوشتهها نیست. در استوریها نیست. عشق در “بودن” است. اینکه تو بتوانی افکارت را رام کنی و نگذاری به هر جایی سَرَک بکشند.
عشق تمرکز روی “خود” است. روی تکتک کلماتی که برزبان میآوری، غذایی که میخوری و افکاری که بیهوا از سرت میگذرند مانند آژیر تو را به “خودت” میآورند؛ (کجایی؟ به خودت بیا!)
اینکه برای خودت قوانینی بگذاری که هر چیزی را نبینی، نشنوی و نگویی یعنی حواست به “خودت” هست.
و این عشق به خود است. چرا که توجه باعث “رشد” میشود. تو با توجه به خودت باعث رشدت میشوی. عشق شفا بخش است.
و تا زمانیکه در رعایت این قوانین قوی نشدهای در عشق به خود هنوز خام هستی.
میخواهی عشق را بیشتر بشناسی؟ اول “خودت” را بشناس!
عالی ودیدی نو همین مختصر ومفید
ممنونم ❤
دیدی جدید وتکامل یافته