شاید برای خیلی از زنها مهم نباشد که چقدر قوی باشند یا قوی بنظر برسند، تا همین چندوقت پیش قویبودن برایم معنای متفاوتی داشت.
اینکه از نظر دیگران چقدر قوی بنظر برسم، مهم بود.
سعی میکردم تمام گزینههایی که برای قویبودن یک زن نیاز است در خودم تقویت کنم.
من همیشه در حال تلاش و تکاپو بودم تا زنی قدرتمند باشم. با خودم فکر میکردم تا اینجا نسبتا موفقبودهام و به تلاشم ادامه میدادم.
وقتی همهی راهها را میآزمایی و نتیجهی رضایتبخشی میگیری، یک جایی از خودت میپرسی، خب، حالا قویبودن به چه دردم میخورد؟
احتمالا این تعاریف سطحی را زیاد شنیدهاید.《 زن قوی کسی است که آنقدر جسارت دارد که یک رابطهی ناسالم را به راحتی ترک کند، او کسی است که نگران مُد روز نیست. برای زندگیاش اهداف و برنامههایی دارد. تا جایی که امکان دارد نمیگذارد روزهایش هدر بروند. با هر شکست دوباره برمیخیزد و قویتر از قبل ادامه میدهد، به هر کسی اجازه نمیدهد به زندگیاش وارد شود و آرامشش را بهم بزند.》 برای کسانی که یکطرفه پیش قاضی میروند و راضی برمیگردند این تعاریف خیلی هم خوب است!
اما وقتی در خودت و زندگی عمیق شوی معنای کلمهها وعبارات تغییر میکنند.
انگار مفهوم کلمات رابطهی مستقیمی با تجربیات جدید دارند. همه چیز تغییر میکند.
امروز قویبودن برای من به معنای چشمپوشی و بخشش است.
به معنای لذتبردن از لحظاتی که کنار خانوادهام سپری میکنم. به معنای آهستهتر زندگی کردن!
امروز قویبودن برای من به معنی تسلیمبودن است، اینکه هیچ تلاشی برای اثبات خودم نداشته باشم و به موانعی که سر راهم قرار میگیرند به چشم یک مرحله از زندگی بنگرم، که باید بپذیرم و با تامل عبور کنم.
من این قدرت را به تنهایی به دست نیاوردهام سی و هفت تریلیون سلول در بدنم دارم که همهی آنها برای اینکه امروز اینجا باشم یاریام کردهاند.
همینطور کسانی که کنار من بوده و هستند و شرایط زندگی را به گونهای فراهم کردهاند که من اینجا باشم.
اینروزها معنی قویبودن توجه به داشتههایم است. آدمهای کنارم، باارزشترین داراییهایم هستند.
برای اینکه به این درک برسیم باید همواره در حال تجربهکردن و یادگیری باشیم، همیشه باید در جایگاه دانشآموز باشیم یادبگیریم و زندگیِ عمیق را تجربه کنیم.
قویبودن برای هر کسی متفاوت است. شما قویبودن را چگونه تعریف میکنید؟
ثبت ديدگاه