گفتم: هیچ کاری نیست که من نتوانم انجامش دهم. من از پسِ هر کاری بر می‌آیم.

گفت: هر کاری؟

گفتم : بله.

گفت: مثلا تو می‌توانی با رییس‌جمهور آمریکا ملاقات کنی؟

گفتم: ملاقات با رییس‌جمهور آمریکا جزء خواسته‌های من نیست. من گفتم هر چه را که با قلبم بخواهم می‌توانم به دست بیاورم. هر چند چنین اقدامی مثل ملاقات با رییس‌جمهور آمریکا برای کسی که واقعا خواهان آن باشد هم راههایی دارد و می‌شود مسیری یافت، روابطی ساخت و برای رسیدن به آن چالش‌هایی را پشت سر گذاشت.

گفت: نه، باورش برای من سخت است.

گفتم اما من باور دارم هر چالشی که مرا به خواسته‌ی قلبی‌ام برساند را می‌توانم حل کنم و هر چه که واقعا بخواهم می‌توانم به دستش بیاورم. هر چیزی راه حلی دارد؛ فقط باید با تمام وجود خواست و اقدام کرد.

به زعم من آدمها در مسیر رسیدن به خواسته‌ها به دو نتیجه می‌رسند:

یک‌) یا با تلاش و ثبات قدم به آنچه می‌خواهند می‌رسند

دو) یا آنقدر در این مسیر با رنج مواجه می‌شوند تا به خِرد و معنا دست یابند.‌ در واقع هدف از قرار گرفتن در این‌مسیر رسیدن به آگاهیست.‌ معنایی که برای آنها چرایی نرسیدن به خواسته‌شان را آشکار می‌کند.‌ مسلما همه‌ی آدمها به این درک و خرد دست نمی‌یابند.