گاهی در میان توفانی و به اندازهای که تقلا میکنی، نتیجهی چندانی نصیبت نمیشود. کنار نشستن و نظاره کردن و همهچیز را به زمان سپردن سخت و غیرقابل باور است.
یادم میآید همین چند وقت پیش بود در دفتر شرکتی برای امضای قرارداد کاری رفته بودم. از نظر خیلیها کارش کمی ریسکی بود. آقایی که برای مشاوره و احتمالا قرارداد کاری آمده بود، به آرامی نزدیک آمد و سلامی کرد، با صدای آرامی گفت: چقدر اینها را میشناسید؟ خوب تحقیق کردهاید؟
در حالیکه برگهها را امضا میکردم، لبخندی زدم و گفتم: مشکلی نداره، خیالتون راحت!
نگاهم را از او گرفتم و مشغول خواندن برگهها شدم. حسی به من میگفت کارم درست است واتفاقا خوب از آب در آمد و درست و دقیق انجام شد.
گاهی نسبت به مسئلهای حس خوبی داریم. شاید کسی بپرسد؛ خب ، دلیلت برای انجام این کار و صحیح یااشتباه بودنش چیست؟
گاهی هیچ دلیل منطقی برای کاری که انجام میدهیم نداریم اما همه چیز آنطور که ما میخواهیم پیش میرود و حسمان برای انجام آن کار خوب است.
گاهی احساس میگوید انجامش بده و ادامه بده، ممکن است نتیجه چندان خوشایند نباشد، اما درس و معنایی که از یک تجربهی بد میگیریم هم رشددهنده است.
احساس ما میتواند آموزگار خوبی باشد، به شرطی که به آن آگاه باشیمو به درستی بیاموزیم.
ثبت ديدگاه