آیا شما هم از آن دسته از افرادی هستید که فکر میکنید تا اینجای زندگی دانش و اطلاعات کافی بدست آوردهاید و نیازی به یادگیری مهارتهای بیشتری ندارید؟!
شاید بپرسید از کجا بفهمم که نیاز به آموختن چه مهارتی دارم؟
وقتی در زندگی با مسائل و مشکلات مختلف و احتمالا چالشهای مشابهی روبرو میشویم، زمانیست که باید برای عبور از این چالشها مهارتهایی یاد بگیریم.
روزهایی در زندگی هست که ما سردرگمی و شاید افسردگی را تجربه کنیم. تقریبا همهی مردم از افتادن در دام افسردگی و کلافگی میترسند و خود را به هر دری میزنند تا از این وضعیت رهایی یابند.
افسردگی و سرگردانی شاید در ظاهر کمی ترسناک به نظر برسند اما به عقیدهی من افسردگی شروع تحول است.
هر تحولی با یک بهم ریختگی و ناآرامی آغاز میشود، زیرا برای رسیدن به نظم و سکون ابتدا لازمست بهم ریخته شویم.
گاهی ما به دلیل غرور، خودخواهی و یا تعصب متوجه نمیشویم که منشاء اغلب مسائلی که در زندگی با آنها دست و پنجه نرم میکنیم، خودمان هستیم. با سرسختی به همان عقاید قبلی خود میچسبیم و حاضر نیستیم کمی به تغییر اوضاع فکر کنیم و احتمالا دست و پایمان در تارهای بهم تنیدهی افسردگی میپیچد و همانجا میمانیم.
این لحظه زمانیست که باید یادگیری را آغاز کنیم. وقتی افسردگی بر زندگی ما سایه میاندازد، زنگ خطری در ما به صدا در میآید که هشدار میدهد ” تغییر و تحول را آغاز کن.”
اما چند درصد از افراد به این درک و باور رسیدهاند که وقتی افسردگی نمایان شد باید چارهای اندیشید؛ باید از جا برخاست و دست به کار رشد و تحول شد.
بعضیها با شروع افسردگی شروع به خرید می کنند و یا به آرایشگاه می روند و به ظاهرشان رسیدگی می کنند. برخیها هم وسایل خانه را عوض می کنند. بعضی از آقایان هم به سراغ یک خانم جدید می روند.