امروز جمله‌ای از سارا کالینز خواندم که نوشته بود:

تنفر به همان شدت عشق میتواند انگیزه ایجاد کند.

 

وقتی تکه‌ای از یک جمله‌ی کوتاه را می‌خوانیم نمی‌توانیم به طور دقیق منظور نویسنده را بفهمیم.
اگر ذهنی تحلیل‌گر داشته باشیم از خود می‌پرسیم، آیا نویسنده قبل از نوشتن این جمله روایتی گفته، خاطره‌ای، داستانی و یا پژوهشی داشته، که به این نتیجه رسیده است؟!

هنوز فرصتی پیش نیامده تا کتابی را که سارا کالینز نوشته بخوانم، اما همین یک جمله باعث شد بیشتر در خودم جستجو کنم و به سوالاتی که از من می‌شود پاسخی دقیق‌تر بدهم.

در چند ماه گذشته سوالاتی از این دست زیاد شنیده‌ام:
_چطور برنامه‌ریزی می‌کنی که به همه‌ کارهای خانه و خانواده می‌رسی و در کنارش کارهای نوشتن و تولید محتوا انجام می‌دهی؟

_ایده‌ها و سوژه‌های نوشتن از کجا می‌آیند؟

_برای انتخاب ایده‌ها از کسی کمک میگیری؟

_اینهمه می‌نویسیم ته‌اش چه می‌شود؟

_چطور می‌توان نوشت و نوشت و دچار افت انگیزه نشد؟

اینها سوالاتی است که در چند ماه گذشته من از دوستان و اطرافیان زیاد شنیده‌ام.

اگر بخواهم دقیق پاسخ بدهم؛ باید بگویم، همه‌ی این سوالات قبلا در ذهن من شکل گرفته و من سعی کرده‌ام پاسخ موجهی برای آنها پیدا کنم.

من هم آدمم! گاهی خسته می‌شوم و دلم نمی‌خواهد چیزی بخوانم یا بنویسم. بارها پیش آمده که حس کرده‌ام دیگر کارم تمام است، چون هیچ ایده‌ای برای نوشتن نداشته‌ام.

سرم به یک حفره‌ی توخالی تبدیل میشود که هیچ فکری، ایده‌ای، یا حرفی از آن نمی‌توان بیرون کشید.

من هم نا‌امید شده‌ام، من هم بی‌انگیزه شده‌ام؛ و روزهایی اینقدر حجم کارهای خانه و بیرون از خانه زیاد بوده که از نوشتن دور افتاده‌ام.

من هم آدمم مثل همه‌ی آدمها. با روزهای سخت و پراسترس، روزهایی که برای هر ساعتش برنامه‌ریزی کرده‌ام که کجا بروم و چه‌ کارهایی باید انجام دهم.

شاید، تاکید می‌کنم؛ شاید تفاوت من با خیلی از دوستانی که از من سوالات بالا را پرسیده‌اند این باشد که ، من باور دارم و مطمئنم که تلاشهای من در حوزه نوشتن و توسعه‌فردی نتایج درخشانی به همراه دارد.
می‌پرسید از کجا مطمئنم ؟

چون من جمله‌ی بالا از سارا کالینز را با تمام سلولهایم حس کرده‌ام؛ من تنفر عده‌ای نسبت به خودم را با تمام وجودم درک کردم و همین تنفر باعث شد انگیزه بگیرم.

من تنفر شان را حس کردم اما نپذیرفتم. چرا که اگر احساس کنی کسی از تو متنفر است و تو هم نسبت به او متنفر شوی، یعنی پذیرفته‌ای که مانند او هستی یعنی پذیرفته‌ای لایق نفرت و نفرت ورزیدن هستی.

من مسیر متفاوتی را انتخاب کردم. تنفر را نپذیرفتم. در عوض سعی کردم روز به روز انگیزه و بهره‌وری را در خودم بالاتر ببرم. آنقدر بالا و بالاتر تا از امواج تنفر فاصله بگیرم.

حالا دستاوردهای قابل توجهی دارم و پر از انگیزه‌ام. من ادامه می‌دهم. در حدی رشد داشته‌ام که ازدایره تنفر بیرون بزنم و امواج نفرت مرا نیازارد.

تلاشم این است باز هم دور و دورتر شوم و روی بهبود و بهتر شدن شخصیتم بیشتر کار کنم، می‌پرسید چگونه؟

با یادگیری و مطالعه هدفمند. دقت کنید! مطالعه‌ی هدفمند.
احتمالا می‌دانید که اکثر کسانی که مطالعه می‌کنند، خواندن‌شان هدفمند نیست.

مطالعه‌ی هدفمند یعنی بدانی چرا داری کتاب می‌خوانی و قرار است به چه چیزی برسی؟
از کتابها چه می‌خواهی؟

مهم نیست در ماه یا در سال چند جلد کتاب می‌خوانی؛ اگر از آنها یاد نگیری و اگر کارها و اشتباهات گذشته را تکرار می‌کنی، پس برای چه خودت را خسته می‌کنی و کتاب می‌خوانی؟

کارهایی که ما انجام می‌دهیم باید نتایج قابل قبولی برایمان داشته باشد، باید ما را از نقطه‌ی مثلا: یک به نقطه‌ی پنج برساند ، باید تغییری در روحیات و افکار و زندگی ما بدهد، فرقی نمیکند اینکار چه کاری باشد، باید برای فعالیتی که وقت و انرژی می‌گذاریم از ما فرد بهتری بسازد.

البته بهتر تعریف‌های زیادی دارد، بهتر یعنی من به نسخه‌ی بهتری از خودم تبدیل شوم. نه اینکه دیگران چه فکری یا چه نظری درباره بهتر بودن من داشته باشند. بهتر‌شدن یعنی من احساس رضایت درونی نسبت به خودم و زندگی‌ام داشته باشم. یعنی این تغییرات زندگی من و اطرافیانم را ارتقا داده باشد و حال من خوب باشد. در اینصورت این تغییرات برای من بهترین است.

در نتیجه می‌رسیم به جمله‌ی بالا از سارا کالینز؛ تنفر سبب ایجاد انگیزه در من شد، تا رشد کنم و تبدیل به بهترین نسخه‌ی خودم شوم.