من در ۹۰ درصد کارها آدم عجولی هستم. نمیتوانم صبر کنم و منتظر بنشینم. باید سریع کار را انجامدهم. به سرعت دست به عمل میزنم. در اغلب موارد نتایج خوبی هم گرفتهام.
اما در یک مورد صبور هستم. بسیار صبور، زمانیکه حرفهای آزاردهندهای میشنوم، فکر میکنم. صبر میکنم. در یک نقطه توقف میکنم؛ و بعد ذهن تحلیلگرم شروع به تجزیه و تحلیل میکند.
میخواهم از لابهلای حرفهای نیشدار و رفتارهای نسنجیده دلیلی بیرون بکشم. نمیدانم شاید ذهن تحلیلگر من میخواهد خود را مجبور به درک کردن آن فرد کند! درکش کن !
میخواهد دلیل موجهی برای حرفها و رفتارهای آن فرد بیابد. میخواهد به من بقبولاند پشت این حرفها و رفتارها دلایل خاصی وجود دارد، پس تلاش کن درکش کنی و او را بفهمی.
در مقابلِ حرفهای نیشدار پاسخی ندارم و هیچوقت بلافاصله پاسخ رفتارهای آزاردهنده را نمیدهم.
اما مدتها به آن فکر میکنم.
وقتی حرفهای نسنجیدهای از دهان کسی خارج میشود، وقتی رفتارهای آزاردهندهای میبینم، برای پاسخ دادن، به اولین چیزی که توجه میکنم، خودم هستم. میدانم اگر مثل او رفتار کنم، و کارش را تلافی کنم، احساس خوبی نخواهم داشت. من جایگاه خودم را حفظ میکنم. نمیشود تا جایگاه آن فرد خودم را پایین بکشم.
یک پرسش درذهنم شکل میگیرد.
اگر این آدم با این حرفها مرا آزرده، عکسالعمل مشابهی که من انجام میدهم، یعنی من آمادهام تا باز هم از تو جوابی بگیرم. یکی من بگویم یکی تو. یعنی من شبیه تو هستم؛
اما واقعیت اینست که من نمیخواهم شبیه او باشم.
پس چرا باید مثل او حرف بزنم و رفتار کنم؟!
مشکل اغلب آدمها اینست که در مواجه شدن در چنین شرایطی رفتارهای تکراری از خود نشان میدهند، رفتارهای پیشبینی شده و شبیه دیگران.
وقتی ما شبیه دیگران رفتار کنیم واضح است که اصلا فکر نمیکنیم. شبیه دیگران شدن نیاز به فکر کردن ندارد. تقلید کردن و رفتارهای گلهوار نیاز به تفکر ندارد. آسان و بیدردسر است. کار دشوار آن است که متفاوت از بقیه فکر و عمل کنیم.
و اساس متفاوتشدن، تفکر است.
سلام بیتا جون، چه پست قشنگی بود. اساس متفاوت بودن تفکر است.
ممنونم