آیا تا بهحال از خود پرسیدهاید، سختترین کار چیست؟
یا، سختترین کاری که تا به حال انجام دادهاید چیست؟
گاهی ما کارهایی را که بنظرمان سخت میآمدند، پس از انجامشان میگوییم، نه زیاد هم سخت نبود؛ و بعد با کار دیگری مقایسهاش میکنیم. میگوییم فلان کار سختتر بود، اما چرا من از انجام این کار فرار میکردم؟
گاهی ما در ذهنمان از برخی کارها غولی میسازیم یا به حرفها و تجربیاتی که دیگران از خود و کارهایشان میگویند استناد میکنیم و بعد نتیجهگیری میکنیم، اینکار سخت است من نمیتوانم یا من از عهدۀ این کار برنمیآیم!
اغلب افراد در مواجهه با تجربیات و چالشهای جدید زحمت فکرکردن را به خود نمیدهند. چون فکر کردن سخت است، همین که حرفها و کارهای دیگران را به ذهن بسپاریم و کپی کنیم و دنباله رو شویم کافیست؛ اغلب ما به دنبال کوتاهترین و آسانترین راه میگردیم زیرا ما عاشق نتیجهایم و از سختی مسیر بیزاریم. میخواهیم راحت و بدون دردسر به نتایج دلخواه برسیم، به دیگران نگاه میکنیم و خوب روش و حرفهای آنها را به کار میبندیم؛
اگر گفتند: راحت است انجامش بده، خب کار را انجام میدهیم، و اگر احساس کردیم زیاد راحت نبود در دل کلی بد و بیراه به آن طرف هم میگوییم، چرا ما را فریب داد و کاری به این سختی را آسان و بیدردسر خواند.
و اگر گفتند: وای سخت و کلافهکننده است، نمیتوانی! من نتوانستم بعید میدانم تو هم بتوانی؛ و بعد حرفهای مأیوس کننده و منفی شروع میشود و آنجاست که ما تصمیم میگیریم بیخیال شویم و دنبال این کار نرویم.
فکرکردن خلاقانه به ما کمک میکند مستقل از تفکر دیگران تصمیم بگیریم. گفتگو و استفاده از تجربیات دیگران خوب است، اینطور مواقع نوشتن هم به کمک میآید؛ نوشتن بهمراه اندیشیدن به ما کمک میکند در مسیر درستتری قرار بگیریم و انتخابهای بهتری داشته باشیم.
مطالب بیشتر:
وقتی برای نوشتن به ایدهای ناب نیاز داری، چهکار میکنی؟
آیا شما هم دچار کمبود ایده هستید؟|سی ایده برای نوشتن
ثبت ديدگاه