مارک منسن در کتابش “اوضاع خیلی خراب است”

گفته:

نا امیدی نوعی پوچ گرایی سرد و افسرده کننده است، نا امیدی ریشه‌ی اضطراب، بیماریهای روانی و افسردگی‌ست.

همه‌ی ما در مرحله‌ای از زندگی ‌نا امیدی را تجربه کرده‌ایم. در دنیای ناامیدی هیچ چشم‌انداز روشنی وجود ندارد. شادی و خوشحالی فرسنگها با ما فاصله دارند؛ دنیایی سراسر تاریک.

سوال اینست چرا انسان نا‌امید می‌شود؟

در شرایط بحرانی و در گرفتاریها و تنگنای زندگی، آیا نمی‌توان به امید اندیشید؟ گاهی که بن‌بست می‌خورم این شعر نظامی را زمزمه می‌کنم.

در نا‌امیدی بسی امید است         پایان شب سیه سپید است

گاهی دلخوش کردن به امید هم‌ چندان چاره‌ساز نیست. به هر راهی که میروی به بن‌بست می‌رسی؛ نمی‌شود، دست روی دست بگذاری و هیچ کاری نکنی و فقط امیدوار به روزهایی باشی که بالاخره از راه می‌رسند و تو را از وضعیت فعلی‌ات نجات می‌دهند. ما در مواجهه با ناملایمات زندگی گاهی داستانهایی در ذهن می‌سازیم تا از تنشی که تجربه می‌کنیم رها شویم. شاید بتوان این داستانها و تصورات را امید نامید، زیرا در فراسوی دنیای تیره و تارمان دنیایی نورانی و درخشان را تصور می‌کنیم.

امید در قلب اغلب ما زنده است. وقتی از وضعیتی کلافه می‌شویم و به دنبال راه چاره می‌گردیم یعنی امید در قلب‌مان زنده است.

اگر می‌خواهید امید را در زندگی‌تان داشته باشید، همیشه و در همه حال پویا و فعال باشید. از حرکت نایستید، یادگیری و تجربیاتی که باعث تغییر نگاه شما به زندگی و اطرافتان می‌شود، امید و سرزندگی را در شما بیدار نگه می‌دارد. امیدوار باشید.