از وقتی به یاد دارم از درس ریاضی بیزار بودم، همان‌قدر که عاشق زنگ انشا و خواندن و نوشتن بودم، به همان اندازه از ریاضی فرار می‌کردم.

آن روزها نمی‌دانستم و احتمالا مادرم هم _که در خانه حواسش به درس خواندنم بود_ نمی‌دانست که باید فرصت اشتباه کردن و نمرۀ پایین گرفتن را به من بدهد. من هیچوقت مجاز به اشتباه کردن نبودم.

حالا که خوب دقت می‌کنم، می‌بینم تا همین یکی دو سالِ پیش چقدر اشتباه کردن برایم سخت بود. من اغلب از ترس اشتباه کردن کاری را انجام نمی‌دادم. زمان زیادی طول کشید که فهمیدم، تا اشتباه نکنم، یاد نمی‌‌گیرم.

اشتباه کردن برای من راهی برای یادگیری بهتر و عمیق اندیشیدن است.

اشتباه کردن، تحلیل کردن را به من آموخت.

اشتباه کردن به من ایده‌هایی برای نوشتن داد. به بن‌بست خوردن یعنی بی‌شک راه دیگری وجود دارد.

اشتباه کردن و نوشتن از آن صداقت را به من آموخت. من پس از هر اشتباه دربارۀ آن می‌نویسم، حرف می‌زنم و اعتراف می‌کنم. این صداقت دوستان راستینی به من داد.

اشتباه کردن به من یاد داد دیگران را بیشتر درک کنم، همانطور که من اجازۀ اشتباه کردن به خودم می‌دهم، این حق را به دیگری می‌دهم که اشتباه کند.

اشتباه کردن خلاقیت را به من آموخت. من اشتباه می‌کنم و بعد دنبال راه‌حل و ایده‌ برای به ثمر رساندن کارم می‌گردم.

اشتباه کردن به من آموخت، اگر اشتباه نکنم، یاد نمی‌گیرم، بزرگ نمی‌شوم، درک نمی‌کنم و عمیق نمی‌شوم.

اشتباه کردن پشتکار و صبر را به من آموخت. قدرت و تاب‌آوری را به من آموخت و به من یاد داد هیچگاه نترسم، زیرا آنکس که اشتباه نمی‌کند، چیزی یاد نمی‌گیرد وبزرگ نمی‌شود.

 

مطالب بیشتر:

اعتراف به اشتباهات|یک جمله از بوعلی سینا

چگونه درس گرفتن از یک اشتباه ما را به سوی موفقیت سوق می دهد؟

چقدر انتقاد پذیر هستی ؟(انتقادکردن بله یا خیر؟)