مشاور  :شیمی چند درصد زدی؟

دختر: ۲۵ درصد

مشاور  : زیست شناسی؟

دختر: ۴۰ درصد

قیافه‌ی مشاور تو هم رفت. بر صندلی چرخان تکیه داد وبادی به غبغب انداخت وزیر چشمی نگاهی به دخترک کرد.دخترک روی صندلی جابجا شد.

پدرِ دختر رو به مشاور: پزشکی دانشگاه بین الملل ترمی چقدره؟

مشاور : ۴۰ تا (چهل میلیون برای مشاور ناچیز است .چون موقع گفتن اعداد و ارقام دهانش را کج میکند. یعنی اینها پولی نیستند،البته باید اینطور باشد،باید ارقام را ناچیز بیان کنند تا به خانوادهها بقبولانند این رقمها که خرج فرزندانتان میکنید ناچیزند.بریزید پولتان را به جیب ما بریزید!)

پدرِ دخترک ساکت میشود ،مشاور می‌گوید: چیزی نیست پولش در میاد.

مشاور اسم چند شهرستان دور را ردیف میکند. مادر دختر میگوید: آنجا باید خانه اجاره کند. مشاور می گوید : نگران نباشید شهرستان اجاره خونه ها ارزونه.

مادر: نمیشه یک ترم بمونه بعد مهمان بگیره برگرده اینجا؟

مشاور : از همون ترم اول بیفته دنبال انتقالیش و یک نامه‌ی روانی باید داشته باش. هزینه‌ی ۵۰ جلسه روان‌درمانی را بده به روانپزشک براش پرونده درست کنه که این مشکل رو داره و باید پیش خانواده باشه. مثلا بگه شبها تشنج میکنه ! در اینصورت می‌تونه انتقالی بگیره.

مادر: پنجاه جلسه ؟! خیلی زیاده فکر کنم هر جلسه‌ش پونصد هزار تومنه.

مشاور: نه،جلسه ای نود تومنه! من سراغ دارم .(همکاری روانپزشک و مشاوره کنکور!)

قسمتی از گفتگوی یک مشاور بود که در قسمتی از کتابخانه‌ی فرهنگسرا به خانواده‌ی کنکوریها مشاوره می‌داد.

در میان قفسه‌ی کتابها می‌چرخیدم و عنوان کتابها را میخواندم .مسئول کتابخانه بیرون بود و آنطور که شنیدم یک ساعتهایی در روز مشاور در گوشه‌ای از کتابخانه مشغول ریختن اضطراب در دل خانواده‌ها و نوجوانان بود.تنها احمق‌ها می‌توانند به دیگران استرس و ترس و سردرگمی را انتقال داده و کسب در آمد کنند و قیافه‌ی حق به جانب بگیرند.

در آن یک ربعی که آنجا بودم نام چند رشته‌ی تحصیلی، همراه با ارقامی رد و بدل شد فیزیوتراپی،رادیولوژی، پرستاری،پزشکی و رقمهای ۱۰ تا و ۵ تا و ۴۰ تا و ….

صدای مادرِ دختر را شنیدم  که با هر پیشنهادِ مشاور اول میپرسید: پول خوبی تو اینکار هست یا نه؟ مدل حرف زدنشان مرا یاد بنگاه املاک انداخت!

پدر حساب کتاب میکرد و اینکه سالیانه برای هر انتخاب چقدر باید بپردازد. آن وسط دخترکی ریز چهره نشسته بود که چشم به دهان پدر،مادر و مشاور دوخته بود .دخترکی که وقتی مشاور میپرسید فلان درس را چند درصد زدی،احساس خجالت و شرمساری در چهره‌اش آشکار می‌شد.آنجا پدر و مادری بودند که نشان دادند مدرک تحصیلی و میزان درآمد دخترشان در آینده باید حسابی چشم فک و فامیل را در آورد و از حالا چرتکه می‌انداختند و در مقابلشان گرگی نشسته بود که دندان تیز کرده و چهره‌‌اش احساس بدی را به من منتقل می‌کرد.

از کتابخانه که بیرون آمدم برگشتم و از پشت شیشه نگاهی به چهره‌ی معصوم دخترک انداختم. تصویرِ یک موزیسین،یک نویسنده،یک ورزشکار،یک نقاش،یک آشپز،یک طراح،یک کارآفرین در چهره‌اش نمایان بود و سبک مغز‌ها با هم چانه میزدند.

 

مطالب بیشتر:

قوانین من برای یادگیری 

گفتگو با بهار کاسرود ،مروج هنر 

گفتگو با سالی حاج حسینی (مربی تخصصی استعداد یابی ورزشی)