این روزها در حال خواندن همزمان پنج کتاب باهم هستم. هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم در یک مقطع زمانی پنج کتاب را باهم بخوانم. راستش گاهی کلافه می‌شوم،ده صفحه ازیکی کمی استراحت یا نوشتن ، غذا خوردن ، گوشی دست گرفتن و کارهای دیگر و بعد ده صفحه از کتابی دیگر و دوباره کارهای دیگر و این چرخه ادامه دارد تا اینکه روز به انتها برسد.

من هم مثل همه یک روزهایی ذهنم خسته می‌شود،دلم نمی‌خواهد چیزی بخوانم و یا بنویسم؛اما متوجه شده‌ام هیچ کار دیگری به جز خواندن و نوشتن حالم را خوب نمی‌کند، خستگی ذهنم را برطرف نمی‌کند.

باز هم نوشتن جایگاه ویژه‌ای نسبت به خواندن دارد.من با نوشتن سبز می‌شوم.

من با نوشتن تجارب زیادی کسب کرده‌ام با نوشتن به تنش‌های نوشتن پی برده‌ام،مثلا وقتی می‌خواهم بنویسم انواع و اقسام کارهای مختلف را انجام می‌دهم تا دیرتر پشت میزم بنشینم.(خودم را خوب گول می‌زنم)

فهمیده‌ام متنوع خواندن ایده‌های زیادی برای نوشتن به من می‌دهد،مهم نیست اگر روزی فقط پنج صفحه از یک کتاب را بخوانم و خواندنش دوماه طول بکشد ،همین که از آن پنج صفحه بتوانم یک مطلب پانصد کلمه‌ای برای سایت بنویسم خوب است.

اگر یک شب سرعت اینترنت کُند باشد و نتوانم پستی در سایت بگذارم حسابی غمگین می‌شوم ،طوریکه گوشه‌ی عزلت برمی‌گزینم و درغار تنهایی فرو می‌روم.

من از گفتگوها و جریاناتی که در اطرافم رُخ می‌دهد برای نوشتن ایده می‌گیرم.گاهی از یک تصویر یا یک فیلم ایده می‌گیرم . حتی دیدن یک فیلم هم می‌تواند بهانه‌ای برای نوشتن در سایت باشد.

کسی که می‌خواهد به نوشتن به صورت جدی بپردازد باید یاد بگیرد به آدمها ،وقایع، مسائل و حتی گرفتاریها جور دیگری نگاه کند. اگر طرز نگاه شما به اطرافتان مثل بقیه باشد نمی‌توانید ایده‌ای جالب و خلاق برای نوشتن داشته باشید .

مطالب بیشتر:

وقتی از تمایز حرف می زنم

چرا خود کاوی؟ 

ما رسالت زندگی را نمی آفرینیم آن را کشف میکنیم.