می گوید :حیرانم. می گویم:بنویس!
می گوید :چطور شروع کنم؟ می گویم: تو فقط بنویس، قلم را روی کاغذ که گذاشتی خودش به حرکت در می آید.قلم مسیر را به تو نشان می دهد.
می گوید : نه، نمی شود، از چه بنویسم؟ می گویم: از خودت بنویس.
به فکر فرو می رود. می گوید : چگونه از خودم بنویسم؟ نمی توانم .
می گویم : توبنویس، از خودت، از گذشته ات،از روزهایت، از احساسی که زمان نوشتن داری بنویس .اززندگی ات بنویس. بنویس تا به دنیای وسیع درونت پی ببری .
می پرسد : سخت نیست؟ می پرسم: چه چیز سخت است، نوشتن یا کاویدنِ خودت؟
می گوید : نوشتن از خودم سخت است. بعد انگار فکری به ذهنش می رسد ،می گوید :می نویسم اما نه از خودم .
شش ماه بعد
می گوید : حیرانم . می گویم :بنویس!
می گوید :نوشتم. می گویم: از که نوشتی ؟
می گوید : از طبیعت، از آدمها ، ازستاره های سینما، ازماشینم ،از دوستانم و…
می گویم: از خودت بنویس!
نگاه مضطربش را به من می دوزد و می گوید : نمی توانم. سخت است.
می گویم: بله ،سخت است . اما نتیجه درخشان است. سرش را پایین می اندازد و می رود.
شش ماه بعد
می گوید :حیرانم . می گویم : بنویس، از خودت بنویس !
ترس از چشمهایش بیرون می زند. می رود و برای همیشه با نوشتن خداحافظی می کند.
اما به تو می گویم : بنویس ،از خودت بنویس! سخت است اما تو بنویس !
مطالعه بیشتر:
زیبا بود و دل نشین. خیلی جالبه دو روز هست که میخواهم ننویسم و هر بار مطلبی رو می بینم که بهم میگه بنویسم. دیروز در نوشته های استاد کلانتری و امروز هم در نوشته های شما. من به نشانه ها اعتقاد دارم.