شیوا بهترین دوست من است. پایه ثابت پیاده روی های چهار پنج ساعته ،کوه رفتن ها،کافی شاپ رفتن ها (البته قبل از روزهای کرونایی).
هیچوقت نشده پیامم را بی پاسخ بگذارد. هیچوقت پیش نیامده تماسم را بی پاسخ بگذارد. بنابراین اگر یک بار پاسخم را ندهد نگران می شوم.
طی یکماه گذشته اتفاقی افتاد. دو سه تا از آن پست های واتساپی مورد علاقه اش را برایش فرستادم. پیامم تیک خورد و دیده شد اما پاسخی نیامد. با خودم گفتم حتما زمان خوبی نفرستادم. به زمان فرستادن پیام نگاه کردم. ساعت کاری اش بوده ،در محل کارش معمولا پاسخ نمی دهد. پس به خودم می گویم باید صبر کنم. دو روز می گذرد و پاسخی نمی آید. بعد برایش دو سه تا از ویس های خودم را می فرستم. عاشق اینست که من برایش حرف بزنم و از وقایع روزانه ام و اتفاقات و آدمها و اینطرف و آنطرف حرف بزنم. از خنده ریسه می رود و کیف می کند. می گوید: “بیتا برام حرف بزن”.
چهارتا ویس می فرستم و حرف می زنم . ویس ها فرستاده شده و گوش داده شده یا نشده نمی دانم .اما تیک خورده اند. خبری از شیوا نیست.
تلفن می زنم. به موبایلش به خانه اش…. کسی جواب نمی دهد. یکساعت بعد پیامی در واتساپ می گذارد. بیتا ببخشید این روزا گرفتارم…. روبه راه که شدم خودم زنگ می زنم.
دوست خاص من روزهایی که خوشحال است ،عاشق اینست که با من گپ بزند و روزهایی که حالش نمی دانم برای چه خوش نیست ترجیح می دهد ،به هیچ پیام و تماسی پاسخ ندهد. حتی به گپ و گفتگویی که از آن انرژی می گیرد و خوشحال می شود ،اعتنا نمی کند.
به غار تنهایی خودش پناه می برد تا زمانی که حالش بهتر شود.
با خودم فکر می کنم ،چقدر آدمها متفاوتند ،یکنفر با یک گرفتاری و مشکل تلفن را برمی دارد و یک روز تا شب نصف آدمهای اطرافش را از حال و روزش باخبر می کند .مشکلش حل نمی شود، بلکه دهها درد و گرفتاری به مشکلش اضافه می شود. یکنفر دیگر هم مثل دوست مهربان من که خود را با گرفتاری اش محبوس کرده و به دور خود حصاری کشیده است. مشتاقم پس از شکستن این حصار از تجربیاتش برایم بگوید. او پس از هر مشکل به اندازه ی دنیایی بزرگ می شود.
مطالب بیشتر:
ثبت ديدگاه