http://bitakeyhani.com

هیچ رنجی بالاتر از این نیست که درونت داستان ناگفته ای داشته باشی .

_مایا آنجلو_

این روزها احساس نیاز می کنم ؛نیاز به دانستن بیشتر و یادگیری بیشتر و موثر.

کتابهای روی میزم، دفترها و قلم ها که تعدادی از آنها جوهرشان به ته رسیده حس خوبی به من می بخشند. وقتی به میز کارم نگاه می کنم ،لپتاپ و کتابها و دفتر و قلمم گنجینه های با ارزشی هستند که سرشار از الهام اند.

درباره ی روزهایم بسیار نوشته ام. برای سالهای بعد که این روزها در ذهنم کمرنگ می شود ،برای آیندگان ،برای خودم و باز برای خودم ؛ که فراموشم نشود این روزها را چگونه گذراندم!

من داستانهای ناگفته ی زیادی دارم ،داستانهایی که باید گفته شوند ،نوشته شوند و روزی چاپ شوند.

هیچ داستانی را نباید ناگفته بگذاری،داستانها اگر در دل بمانند تبدیل به زخم می شوند و زخم ها به تدریج عمیق تر ؛ و بعد مثل خوره روان آدمی را می جوند.

من روزهای خاکستری بسیاری داشته ام. روزهایی که به ردیف کتابهای ،کتابخانه ام خیره شده ام و حوصله ی خواندن هیچ کدام را نداشته ام. روزهایی که دلم می خواست در کنج اتاقم بنشینم و خودم را به یک لیوان چای دعوت کنم و هیچ کاری نکنم.

اما میل درونم نمی گذاشت از کتابها فاصله بگیریم ، دو-سه کتاب برمی داشتم و به اتاقم می رفتم و با اینکه حوصله ی خواندن نداشتم ،آنها را کنارم می گذاشتم ،دستی بر جلدشان می کشیدم ،نوازششان می کردم و صفحات را ورق می زدم. هر از گاهی این بی حوصلگی ها به سراغم می آیند اما من نمی گذارم پیروز شوند. گاهی کتابی در آغوش می گیرم و می خوابم.

این روزهای کرونایی که نمیشود از خانه بیرون رفت ،به خرید اینترنتی کتاب اعتیاد پیدا کرده ام. در این ماه شش کتاب خریده ام . قفسه های کتابخانه ام  پُر می شوند و من خود را برای روزهایی هیجان انگیز و لذت بخش آماده می کنم. کتابها قرار است چیزهای جدیدی به من یاد دهند ؛ شگفت انگیز نیست ؟ می خواهم خانه ام را در لابه لای صفحات کتابی جذاب و دلنشین بنا کنم.

 

مطالب بیشتر:

در قرنطینه آموختم… 

چگونه داستان بنویسیم؟